در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟
مثل آرامش بعد از یک غم ، مثل پیدا شدن یک لبخند
مثل بوی نم بعد از باران ، در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟
من به آن محتاجم !
چقــدر دلم تمام شدن می خواهـد ...
از آن تــمام شدن هایــی که بشــود نقــطه سرِ خط ...
و آنگـــاه دیکــته تمــام شـود !
و من دیگــر آغـــاز نشــــوم ...
بايد کمک کنی کمرم را شکسته اند
بالم نمی دهند - پرم را شکسته اند
نه راه پيش مانده برايم نه راه پس
پلهای امن پشت سرم را شکسته اند
هم ریشه های پیر مرا خشک کرده اند
هم شاخ های تازه ترم را شکسته اند
حتی مرا نشان خودم هم نمی دهند
آیینه های دوروبرم را شکسته اند
گلهای قاصدک خبرم...
شاید برای نوشتن وشعر گفتن خیلی دیر باشد
یا شاید من دیگر پیر مرد شعر هایم نیستم
می خواهم یه اجی مجی کنم وبرای همیشه غیب شوم
دنیایتان کاش بوی لجن نمی داد
بوی خاک میداد
تنها جمله روبرویم ایستاده بدرود است
دم در
بدرود
تا افرینشی دیگر :gol:
ماه بالای سر آبادی است
اهل ابادی در خواب است
باغ همسایه چراغش روشن،
من چراغم خاموش
ماه تابیده به بشقاب خیار، به لب كوزه آب
غوك ها می خوانند
مرغ حق هم گاهی
كوه نزدیك است، پشت افراها، سنجد ها
و بیابان پیداست
سنگ ها پیدا نیست، گلچهه ها پیدا نیست
سایه ها یی از دور، مثل تنهایی آب، مثل آواز...
سکوت کوچه های تار جانم، گریه می خواهد
تمام بند بند استخوانم گریه می خواهد
بیا ای ابر باران زا، میان شعرهای من
که بغض آشنای ابر گریه می خواهد
بهاری کن مرا جانا، که من پابند پاییزیم
و آهنگ غزلهای جوانم گریه می خواهد
چنان دق کرده احساسم میان شعر تنهایی
که حتی گریه های بی امانم، گریه می خواهد
نمی دانــم که یـــاری خواهــد آمــد؟
در این سرما بهاری خواهد آمـد
گلي خوش بو، با قلبـي پر از عشق
به اين گلـدان خالي خواهد آمـد
يكـــي از شوق گفتــــا، مژده، مژده
بگو مجنون كه ليلي خواهد آمـد
نگين روشنـي بخشـي چو خورشيد
به شبهاي سياهي خواهد آمـد