یـک آن .... دیواری شیشه ای حائـل شد میان مـن و تـو ...!!
روبرویـم .... در آنسوی پنجره کسی ایستاده است که سهمی از قلبـم در دستش است ...
لبخـند و نگاه نافـذش از شیشه عبور میـ کند و در من متوقف میـ شود
نگاـهی که طعم شعرـهای شامـلو را دارد ....
و باید پوسته ی سخت اش را کنار بزنـی تا...