نتایح جستجو

  1. hamedinia_m51

    ذهن زیبا

    من سعی میکنم سعی میکنم با تمام وجودم با همه حواسم چیزی بگویم که به کسی بر نخورد من میخواهم من میخواهم اما نمیتوانم خوب بنویسم تمام کلمات در ذهنم یخ زده است تمام واژه ها را به یکباره گم کرده ام اشکال کار کجاست نمیدانم اصلا من هیچ چیز نمیدانم حتی نمیدانم این همه نمیدانم را از کجا آورده ام با گم...
  2. hamedinia_m51

    آره بارون مي اومد خوب يادمه ...

    من و این نم نم بارون من و این کوچه خالی من و یاد بودن تو تو خزون سردو خالی چی میگفتیم یاد من نیست هر چی بود گذشته انگار حالا من موندم و بارون تو سکوت کوچه این بار بده دستات و به دستام دست من خالی امروز فکر نکن چی بوده حرفها بذار خالی بشه دیروز من و این نم نم بارون تو رو یاد من میاره میدونم که...
  3. hamedinia_m51

    ممنون دوست خوبم ،‌به نظرم متن قشنگي اومدگفتم براي دوستان با احساسم بذارم .

    ممنون دوست خوبم ،‌به نظرم متن قشنگي اومدگفتم براي دوستان با احساسم بذارم .
  4. hamedinia_m51

    آرزوهای گمشده...

    گویی تمام فرصت ها را از دست داده ام تمام فرصتهای خوب زندگی فرصتهای با دیگران بودن فرصتهای خندیدن و خنداندن و هر چه فرصت طلایی دیگر است همه را از دست داده ام چرا دستانم اینگونه خالیست چرا چشمانم آنچه را که میخواهد نمیابد و نفسهایم عطر با شکوهی را کم میاورد که مدتها پیش باد با خود آورده بود احساس...
  5. hamedinia_m51

    آره بارون مي اومد خوب يادمه ...

    نوشتن بهانه میخواهد مگر نه؟ کاش اینطور نبود کاش میشد بدون بهانه هم نوشت حال عجیبی دارم دوست دارم بنویسم و نمیتوانم سخت است بی بهانگی دشوار است بی یاد تو نوشتن از آن سخت تر کاش میتوانستم آرام باشم کاش میتوانستم هر روز به بهانه ای دگرگون نشوم کاش..............! اینقدر از من نخواهید شاد بنویسم وقتی...
  6. hamedinia_m51

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    من و دست خالی از تو تو و حس رفتن من من و دست پر ز بارون تو و بی من پرگشودن منم اینجا تک و تنها تویی اما سردو خاموش منو یاد خنده هایت تو ویاد من فراموش دستمو ببین که خیسه پر اشک پر آبه دستات و کجا گذاشتی که هنوز انگاری خوابه نمیشه باورم امروز تو همون دیروزی باشی همه چی یهو بهم ریخت نمیشه هر روزی...
  7. hamedinia_m51

    كوي دوست

    نوک انگشتانم از حس گنگ بودنم ترک میخورد لبانم آوای پوچی را تکرار کنان زمزمه میکند چشمانم میبیند اما نمینگرد به آنچه که باید نگاهش کند گونه هایم هرم نفسهای باد را با حسی غریب لمس میکند و پاهایم بر راهی است که آخرش را ابر هم نمیداند خورشید اینگونه بر من نتاب لیاقت من تابش بی دریغ تو نیست نسیم...
  8. hamedinia_m51

    انگار یه تیکه از روحمو یه گوشه جا گذاشتم نمیدونم چرا ولی حس میکنم تنها شدم واقعیت اینه که...

    انگار یه تیکه از روحمو یه گوشه جا گذاشتم نمیدونم چرا ولی حس میکنم تنها شدم واقعیت اینه که همیشه تنها بودم ولی یه مدت خودم و گول زده بودم انگار حالا باز بیدار شدم از یه خواب کوتاه نمیدونم خواب خوبی بود یا بد ولی هر چی بود تموم شد درست مثل یه سایه اومدو رفت مثل یه نسیم شاید هم مثل...
  9. hamedinia_m51

    انگار یه تیکه از روحمو یه گوشه جا گذاشتم نمیدونم چرا ولی حس میکنم تنها شدم واقعیت اینه که...

    انگار یه تیکه از روحمو یه گوشه جا گذاشتم نمیدونم چرا ولی حس میکنم تنها شدم واقعیت اینه که همیشه تنها بودم ولی یه مدت خودم و گول زده بودم انگار حالا باز بیدار شدم از یه خواب کوتاه نمیدونم خواب خوبی بود یا بد ولی هر چی بود تموم شد درست مثل یه سایه اومدو رفت مثل یه نسیم شاید هم مثل...
  10. hamedinia_m51

    انگار یه تیکه از روحمو یه گوشه جا گذاشتم نمیدونم چرا ولی حس میکنم تنها شدم واقعیت اینه که...

    انگار یه تیکه از روحمو یه گوشه جا گذاشتم نمیدونم چرا ولی حس میکنم تنها شدم واقعیت اینه که همیشه تنها بودم ولی یه مدت خودم و گول زده بودم انگار حالا باز بیدار شدم از یه خواب کوتاه نمیدونم خواب خوبی بود یا بد ولی هر چی بود تموم شد درست مثل یه سایه اومدو رفت مثل یه نسیم شاید هم مثل...
  11. hamedinia_m51

    انگار یه تیکه از روحمو یه گوشه جا گذاشتم نمیدونم چرا ولی حس میکنم تنها شدم واقعیت اینه که...

    انگار یه تیکه از روحمو یه گوشه جا گذاشتم نمیدونم چرا ولی حس میکنم تنها شدم واقعیت اینه که همیشه تنها بودم ولی یه مدت خودم و گول زده بودم انگار حالا باز بیدار شدم از یه خواب کوتاه نمیدونم خواب خوبی بود یا بد ولی هر چی بود تموم شد درست مثل یه سایه اومدو رفت مثل یه نسیم شاید هم مثل...
  12. hamedinia_m51

    انگار یه تیکه از روحمو یه گوشه جا گذاشتم نمیدونم چرا ولی حس میکنم تنها شدم واقعیت اینه...

    انگار یه تیکه از روحمو یه گوشه جا گذاشتم نمیدونم چرا ولی حس میکنم تنها شدم واقعیت اینه که همیشه تنها بودم ولی یه مدت خودم و گول زده بودم انگار حالا باز بیدار شدم از یه خواب کوتاه نمیدونم خواب خوبی بود یا بد ولی هر چی بود تموم شد درست مثل یه سایه اومدو رفت مثل یه...
  13. hamedinia_m51

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    جاده ها منتظرند من کجا میروم اینگونه شتابان امروز دیگر اینجا کسی از من نمیخواهد که بمان جاده انگار منو فریاد میزنه میرم از اینور جاده به عبدیت به سلوک میگذارم سجده بر دامن دریا و درخت جاده داره منو فریاد میزنه برای اومدن دوباره انگار هنوز از فاصله ها میترسم ولی باید بروم جاده اسم منو فریاد...
  14. hamedinia_m51

    کوچه های تنهایی

    من شکوه دریا را دیدم و با آبهایش رازو نیاز کردم تمام هستیم را در کناره ساحلش قدم زدم و کل خاطراتم را با موجهایش همراه ساختم آنجا من بودم و آسمان و ماه و دریا دگر چه میخواستم از این همه زیبایی وصف ناپذیر هر چه بود اوج بودن خدا بودو حقارت وجود من و عظمت ایران پر افتخار را در ذره ذره آبهای خلیج...
  15. hamedinia_m51

    نفسم گرفت از این شهر

    نقاب از چهره بردارم چه خواهد شد؟ تو را بی پرده بنویسم چه خواهد شد؟ بدون این حجاب خسته و خاکی مرا بی سایه بنویسی چه خواهد شد؟ نقاب از چهره میگیرم بیا اکنون نگاهم کن چه میبینی من خاکستری یا یک رهای از قفس رانده بدون این نقاب من تا کجا با خویش تنهایم کسی هرگز نمیداند نقابم را دگر باره به روی چهره...
  16. hamedinia_m51

    فراق یار

    از برزخ لحظه ها غافل بودم اما تو ، تلنگرم زدي حالا ديگر فاصله اي با دوزخ ندارم ! مرگ تدريجي ام را به سوگ نشسته ام زمين گيرم از اين همه ترديد و انتظار ، خدا هم ديگر نگاهش را برداشته ... شايد اينبار ديگر نبايد رو سياه تو و عشقت باشم ، اما با اين جسم بي روح چه بايد كرد؟! دنيا ديگر جايي ندارد و...
  17. hamedinia_m51

    گفتگوهای تنهایی

    امروز دوباره کودک شدم و دلم بی تاب بود ! کاش می شد روزها را زود تر زندگی کرد.
  18. hamedinia_m51

    زمزمه های دلتنگی(کلبه کوچک دل...)

    شب می شود . ستاره ها می آیند شب تر می شود . ستاره ها چشمک نمی زنند صبح می شود . آدمها چشمک زنان چراغهای قرمز را رد می کنند !
  19. hamedinia_m51

    رفتن...

    آفتاب سوزان سراب رفتن و جاده یی که همیشه هست...
بالا