بگذار خزان را بر برگ برگ خويش بدوزند اين مرگپوشان
وقتي حقيقت ناب پيله و ابريشم
سپيده و آواز
بر پوست آفتابي تو بوسه هاي شبنم و عشق است
مرگپوشان
پارو شکستگان آبي وحشت
دريا دزدان
از تير باران سرود و ترانه آمده اند
آواز ماندني ست
آواز خواندني ست
وقتي تمام غزل ها بغض گلوي تو را دارد
سرود ناميراست...