سیاه پوشیده بود،به جنگل آمد .. استواربودمو تنومند !
من را انتخاب کرد . . .
دستی به تنه ام کشید،تبرش را درآورد وزد .. زد .. محکم ومحکمتر . . .
به خودمی بالیدم،دیگرنمی خواستم درخت باشم،آینده ی خوبی درانتظارم بود !
سوزش تبرهایش بیشترمی شدکه ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد،اوتنومندتربود . . .
...