گل من گرمی دستان تو نیست
که در این خلوت خاموش پناهم باشد
که دعای سحر و نیمه شبت
همه جا بدرقه ام پشت و پناهم باشد
من از این شهر غریب
من از این وادی هجر
سخن از خاطره ها می گویم
سخن از تنهایی
ز دل و درد دل و آه غریبانه دل
رمقی نیست مرا
که در این سوز خزان
دست من گرمی دستان تو را می خواهد
قلب من...