جناب بردوک میخوام یه چیزی یا سوالی ازتون بپرس بعد از طرح یه داستان
یه زن و شوهری در بیابان تنها بودن و کل دارایی اونا یه گوسفند بود یه روز پادشاهی تو بیابان گم میشه و از کاره خدا میره سراغ پیر مرد و پیر زن بعد پیر مرد و پیر زن بدون اینکه بدونن طرف پادشاهه کل سرمایه زندگیشون رو که همون گوسفند بود...