اونا منو دست انداخته بودن و تو نانوایی محله آبروم رفته بود و میگفتن شاید من دزدم ...
یه روز با دوستام تو پارک جمع بودیم و می گفتیم و میخندیدیم زنگ زدن گفتن مهمون اومده زود چند تا نون سنگک بگیر بیار دوستم گفت بیا با موتور من برو من رفتم پارک کردم میون چند تا موتور دیگه و تو صف ایستادم و نون...