سلام
من خیلی باهاشون برخورد نداشتم، اما تصویری که از ایشون توی ذهنم نقش بسته این شکلیه:
یه دختر خیلی شاد و خونگرم و دوست داشتنی
بخش کودک شخصیتش نمایان تره
یه کمی شیطون، خوش سلیقه و زبروزرنگ...
دل نازک و احساساتی، مهربون و کمی بازیگوش...
نمیدانم اینجا که ایستاده ام تقدیر من است یا تقصیر من... اما وقتی یافته هایم را با باخته هایم مقایسه میکنم...
میبینم چون خدارا یافتم هر چه باختم مهم نیست...
آموختم که تمام ماجراهای زندگی فقط قانون عشق بازی خداباماست!!!
اینا چیزاییه که من تو شخصیت شما پیدا کردم و یاد گرفتم... الان فقط دارم براتون بازگو میکنم! شما واقعا یه همچین خصلتایی دارید... امیدوارم این گفتنای من باورتون نسبت به خودتون رو بیشتر کنه :)
پسر کوچکي براي مادر بزرگش توضيح مي دهد که چگونه همه چيز ايراد دارد: مدرسه، خانواده، دوستان و… مادر بزرگ که مشغول پختن کيک است، از پسر کوچولو مي پرسد که کيک دوست دارد؟ و پاسخ پسر کوچولو البته مثبت است. روغن چطور؟ نه! تخم مرغ چطور؟ نه مادر بزرگ! آرد چي؟ از آرد خوشت مي آيد؟ جوش شيرين چطور؟ نه...
خواهش می کنم داداش...
امیدتون به خدا باشه و البته دست از تلاش هم برندارید
اگرچه من مطمئنم اینا رو شما بیشتر از من میدونید و رعایت میکنید... یه جورایی مخاطبش خودمم هستم :)
شما که مسئول اشتباهات اونا نیستی داداش....
قبول دارم دنیای بیرون خیلی بی رحمه و کارای بعضی از آدما دل آدمو به درد میاره، ولی وقتی کاری از دستتون برنمیاد حداقل کار اینه که مراقب باشین خودتون شبیه اونا نشین و تا حد امکان از مسیر خارج نشین...
ان شاالله خدا خودش دستتونو میگیره و کمکتون میکنه، خدا...
داداش اگر میدونید نمیتونید باهاشون کنار بیاید یا ممکنه تاثیر منفی براتون داشته باشن سعی کنید اگر براتون مقدوره کارتونو عوض کنید، یا حداقل بهش فکر کنید و براش برنامه بریزید....