:biggrin:
نخیرم! تو ظهر که آفتاب میسوزونه پرده های حریر سرتاسری رو میکشم...
صبحا انوار طلایی خورشید از خواب ناز بیدارم می کنه :)
تو هم میای صدام میکنی: ماه من، مهتاب من، ای که چون مروارید درخشانی! میای بریم آبتنی؟ :)
منم با ظرافت از جام بلند میشم، موهامو پشت شونه هام میندازم و میگم: من پااااایه...
آره گولت زدم اتاق نموره رو بهت انداختم :w07:
پنجره ها رو باز میکنم انوار طلایی خورشید گوهر وجودم رو به تلالو میندازه و گیسوان بلند و مشکیم با وزش نسیم خنک به اهتزاز در میان :) :پيیییییییییی :D
یعنی اون دیدگاه لطیفت منو کشته!!! :biggrin: ماه شب چهارده و پرتقال کج و کوله؟؟؟ این حس زیبایی شناسی که تو داری یه وقت کار دستت نده! :biggrin:
نخیرم... اول اتاق کنار آبو خواستم بعد دیدم زیادی نموره، نظرم عوض شد... اتاق پشتی که آفتاب گیر و بزرگ و قشنگه رو برداشتم :پیییی
سلام
فکر کنم شخصیت آروم و متینشون برای همه قابل لمس باشه. من فکر میکنم ایشون صاف و ساده و مهربونم هستن و احتمالا توی یه خونواده بزرگ با فامیل و اقوام زیاد بزرگ شدن، اینو از خونگرم بودن و طرز برخوردشون حدس میزنم... :)
کلا بخش بالغ وجودشون پررنگ تره.