چندیست که هوا نگرفته من گرفته ام اما... دل من... بغض بی قراری میکند! بغض بی قراری که نمی ترکد گلویم را گاهی می فشرد! اشکی که راه آمدنش را گم کرده آماده ی فوران است... خودش را به در و دیوار چشمم می زند پلک نمی زنم اما... خیره شده ام به تویی که نیستی! خیره شده ام به هوا! نه... خیره شده ام به خلأ...