يادمان باشد
وقتي كسي را به خودمان وابسته كرديم
در برابرش مسئوليم ...
در برابر اشكهايش
شكستن غرورش
لحظه هاي شكستنش در تنهايي ولحظه هاي بي قراريش ....
و
اگر يادمان برود
در جايي ديگر سرنوشت يادمان خواهد آورد
واين بار ما خود فراموش خواهيم شد
من يه همسر داشتم، زيبا بود. قمار بازي ميکرد و يه عالمه بدهي بالا آورده بود.
طلبکارا صورتشو خط خطي کردن و ما پولي براي جراحيش نداشتيم،
ميخواستم بدونه که زخماش برام اهميتي نداره، براي همين يه تيغ گذاشتم تو دهنم و اين کارو کردم،
ميدوني بعدش چي شد...؟
نتونست اينجوري منو ببينه و ترکم کرد.
حالا...
"همیشه از جایی آغاز می شود که انتظارش را نداری . یک مرتبه به خودت می آیی و می بینی وسط خاطره ای افتاده ای که تمام روزهای گذشته خواسته ای فراموشش کنی . هر چه با خودت تکرار کنی که همه چیز تمام شده و دلیلی برای یادآوردنش وجود ندارد ، باز یک روز با بهانه ای حتی کوچک ، خودش را از گوشه ی ذهنت...
تمام آرزوهای خود را ورق می زنم
و در کمینگاه امید...
به ابهام یخ بسته ای مبدل شده ام!
به کدامین گناه هنوز هم
باد، فریادهای عصیان مرا زوزه می کشد.......!
می خواهم بمیرم ،
نه اینکه قلبم از کار بایستد و تنم سرد شود و با خاک یکسان شوم
می خواهم بمیرم ،
نه اینکه هیچ صدایی به گوشم نرسد و هیچ خورشیدی بر من
نتابد و از دیدن ماه وستارگان کور باشم
می خواهم به مرگی کاملأ غیرعادی بمیرم
مرگی شبیه بخار شدن آب
روییدن دانه
غروب خورشید
ابری شدن آسمان
می...
وقتی که گل در نمیاد
سواری این رو نمیاد
کوه و بیابون چی چیه ؟
وقتی که بارون نمیاد
ابر زمستون نمیاد
این همه ناودون چی چیه ؟
حالا تو دست بی صدا
دشنه ما شعر و غزل
قصه مرگ عاطفه
خواب های خوب بغل بغل
انگار با هم غریبه ایم ، خوبی ما دشمنیه ، کاش من و تو می دونستیم
اومدنی رفتنیه
(( من پری کوچک غمگینی را
می شناسم که در اقیانوس مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
می نوازد آرام ، آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یه بوسه می میرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد .))
ای ثانیه های خاکستری
دریابید مرا که دیگر تمام لحظه هایم خاکستریست
این چه دردی است
بر من چه شده؟
حس بلاتکلیفی حس شکننده ای است
آه به من بگویید با ثانیه هایم چه کنم؟
خدایا تنها پناهم تویی بگو تا چه کنم؟
مرا دریاب
من هم میخواهم در کنارش پیش تو بیایم
این خواهش را از من بپذیر
زیرا فقط تو میدانی که...
من نشانی از تو ندارم اما نشانی ام را برای تو می نویسم:
در عصر های انتظار٬ به حوالی بی کسی قدم بگذار!
خیـــــابان غـــــربـــــــت را پیـــدا کــن!
و وارد کــــــوچه پــس کــــــوچه های تنـــــــهـــــایی شـــــو!
کلـــــــبه ی غـــــــریبــــی ام را پیدا کن!
کنــــار بید مجنون خزان...
باورم نیست که اینک تو ایستاده ایی
برآستان همه دلواپسی هایم
و من در این تنهایی خویش در پی ناباوریهایم
جه خاموش بودم در این سالها
که به دنبال حدیث بودنت بودم
دگر خواهم نگاه مبهم و زیبای تورا
برای من که دلگیرم از این شبها از این فریاد
دگر خواهم نگاهت روشنی بخش
آستان زندگیم...