ای کاش اعتقاد می توانستم داشت
وقتی به يک نفر - نه بيشتر - بگويم:
" خيلی تنهايم "!
نه تنها با لبهايش ، با چشمهايش ، با خطوط چهره اش ؛
بلکه حتی:
با خونش ، با رگها و مويرگهايش
به حرفم نخواهد خنديد ؛
آنوقت به او می توانستم گفت:
" تنهائی
از شکنجه تحمل آنکه دوست نمی داری و دوستت دارد ؛
از موريانه...