هرچند نشد ما را هم صحبتیت یک دم / از شوق وجود تو شادیم به دل هر دم
قانون بقای عشق سریست طرب انگیز / هرکس که ز سر آگه، فارغ ز بلای غم
هر کس که تو را خواهد از غیر رها باشد / زیرا که تو بی مثلی ای پادِشه عالم
آندم که شدی سعدی افتاده به دام دوست / کردی دل ما را خون با هر غزلت کز اوست
آتش عشق تو چون دامن سعدی بگرفت / سر به صحرای نهاد دیده ز هستی بگرفت
نادیدن آن ماه که امید جهان است / سریست که نادیدن آن با دگران است
آنان که خوروخواب جهان پیشه نمودند / بویی نشیدند ز مردان طریقت
تا تو را دیدم و از...
هرچند نشد ما را هم صحبتیت یک دم / از شوق وجود تو شادیم به دل هر دم
قانون بقای عشق سریست طرب انگیز / هرکس که ز سر آگه، فارغ ز بلای غم
هر کس که تو را خواهد از غیر رها باشد / زیرا که تو بی مثلی ای پادِشه عالم