می خواهم از تو بگویم
بی آن که در جستجوی قافیه باشم
و بی آن که حتی در جستجوی واژه ها باشم
می خواهم از تو بگویم
از تو که عاشقانه دوستت دارم و می دانم که دوستم داری
با ساده ترین کلمات
همراه با همین اشکی که دارد می غلتد و فرو می افتد
می خواهم بگویم دوستت دارم
امشب نه می خواهم برایت...
يكي هست تو قلبم كه هر شب واسه اون مي نويسم
اون خوابه
نمیخوام
بدونه
واسه اونه که قلب من اینهمه بیتابه
یه کاغذ
یه خودکار
دوباره شده همدم این دل دیونه
یه نامه
که خیسه
پر از اشک و باز کسی اون و نمیخونه
یه روز همین جا توی اتاقم
یدفعه گفت داره میره
چیزی نگفتم اخه نخواستم دلشو غصه بگیره
گریه میکردم درو...
باغ من.
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر ، با آن پوستین سرد نمناکش.
باغ بی برگی، روز و شب تنهاست،
با سکوت پاک غمناکش.
ساز او باران ، سرودش باد.
جامه اش شولای عریانی ست.
ور جز اینش جامه ای باید،
بافته بس شعله ی زر تار...
می شود برای همیشه
به عاشقانه های آرام چشم های تو سفرکرد و برنگشت
می شود زیر همین آسمان پرستاره
نامم را در شیرینی شهد، با صدایت تکرار کنی
و من از شنیدن خودم از تو مثل همیشه نفهمم
که من کمی بیشتر تو شده ام
یا تو من را به تن کرده ای؟؟
میان دیوارهای روشن سکوت
خانه ای شیشه ای ساخته ام .
خانه ای باتمام زوایای زندگی یک انسان .
خانه ای به وسعت تمام عشقها ، قلبها ، سکوت ها.
خانه ای با شادیهایی از جنس ستاره های طلایی
و احساسی به رنگ آسمان .
خانه ای که درهایش از جنس نور است و
پنجره هایش رو به آفتابگردانهای خندان باز می شوند...
عاشقانه دوست دارم
اگر یک آسمان دل را به قصد عشق بردارم میان عشق
و زیبایی تو را دوست می دارم
تو را عاشقانه دوست دارم
مثل گلهای بهاری
مثل پنجره های باز رو به دریا
مثل گلهای عاشق در باغچه های انتظار
تو را مثل خودت پاک و معصوم دوست دارم
من عاشقم
عاشق صدای شرشر بارن
عاشق پنجره های خیس باران خورده
و...
از من نپرس چقدر دوستت دارم
اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست.
به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم!!!
مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد؟
مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم؟
بگو معنی تمرین چیست ؟
بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟
بریدن از خودم را ؟
مگر...
می شود برای همیشه
به عاشقانه های آرام چشم های تو سفرکرد و برنگشت
می شود زیر همین آسمان پرستاره
نامم را در شیرینی شهد، با صدایت تکرار کنی
و من از شنیدن خودم از تو مثل همیشه نفهمم
که من کمی بیشتر تو شده ام
یا تو من را به تن کرده ای؟؟
دلم میخواست ميدانستي شبها...
تنها ستاره اي را كه به نامت زده ام...
به چشمانم سنجاق ميكنم...
تا يادم نرود در روي زمين كسي هست...
كه سبزي لحظه هايش .... آرزوي من است !
دلم میخواست می دانستی...
که شادی ات... دنيای من است...
و اندوهت... ويرانی لحظه هايم!
که چگونه در خنده هايت به اوج...
نمیدانم..
نمي دانم پس از مرگم چه خواهد شد ؟
نمي خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم
چه خواهد ساخت ؟
ولي بسيار مشتاقم ،
که از خاک گلويم سوتکي سازد.
گلويم سوتکي باشد به دست کودکي گستاخ و بازيگوش
و او يکريز و پي در پي ،
دَم گرم خوشش را بر گلويم سخت بفشارد ،
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر...
تنهایی ام را با تو قسمت می کنم سهم کمی نیست
گسترده تر از عالم تنهایی من عالمی نیست
غم آنقدر دارم که می خواهم تمام فصلها را
بر سفره ی رنگین خود بنشانمت بنشین غمی نیست
بر سفره ی رنگین خود بنشانمت بنشین غمی نیست
حوای من بر من مگیر این خودستانی را که بی شک
تنهاتر از من در زمین و آسمانت آدمی...
شبی از پشت یک تنهایی غمناک و بارانی
تو را با لهجه گلهای نبلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت بودن باغ قشنگ ارزوهایت دعا کردم
پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های ابی احساس
تو را از بین گلهایی که در تنهاییم رویید با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ ابی ترین موج تمنای دلم گفتی
دلم سرگردان و...
دور نشو
حتي براي يك روز
زيرا كه …
زيرا كه …
- چگونه بگويم –
يك روز زماني طولاني ست
براي انتظار من
چونان انتظار در ايستگاهي خالي
در حالي كه قطارها در جايي ديگر به خواب رفته اند !
تركم نكن
حتي براي ساعتی
چرا كه قطره هاي كوچك دلتنگي
به سوي هم خواهند دويد
و دود
به جستجوي آشيانه اي
در...
می نوشتیم در آن
از غم و شادی و رویاهامان
از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم
من نوشتم از تو:
که اگر با تو قرارم باشد
تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد
که اگر دل به دلم بسپاری
و اگر همسفر من گردی
من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال
تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا!!!
تو نوشتی از من:
من که...
ای دل شکایتها مکن تا نشنود دلدار من
ای دل نمیترسی مگر از یار بیزنهار من
ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من
نشنیدهای شب تا سحر آن نالههای زار من
یادت نمیآید که او می کرد روزی گفت گو
می گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من
اندازه خود را بدان نامی مبر زین گلستان
ا ین بس نباشد خود تو را کآگه...
دلم از زندگی سیره ببین بی تو چه داغونه
دلم در حسرت عشقت هنوز بی تو یه حیرونه
دلم از غصه چشمات نفس هم سخت میدونه
دلم با تو دلم بی تو دلم رنگ شب و ظلمت
دلم عاشق ترین دل بود تو این بی کسی و غربت
دلم در حسرت لبخند زیبای تو ویرون شد
دلم وقتی شنید از غصه داغون شد
شنید از باد و از بارون شنید از...
از من نپرس چقدر دوستت دارم
اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست.
به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم!!!
مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد؟
مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم؟
بگو معنی تمرین چیست ؟
بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟
بریدن از خودم را ؟
مگر...