گفتند عینک سیاهت را بردار، دنیا پر از زیباییست،
ولی عینک را که برداشتم وحشت کردم از هیاهوی رنگها...
عینکم را بدهید میخواهم به دنیای یکرنگم پناه ببرم....
اگر که درد؛ از این گریه تا عصب برسد
اگر که عشق؛ لبالب شود به لب برسد
شبانه گریه کنی تا دوباره صبح شود
که صبح گریه کنی تا دوباره شب برسد!
که هی سه نقطه بچینی اگر... ولی... شاید...
کسی نمی آید؛ نه! کسی نمی آید