نتایح جستجو

  1. ق

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    چهارمين درس مهم- مانعى در مسير در روزگار قديم، پادشاهى سنگ بزرگى را که در يک جاده اصلى قرار داد.. سپس در گوشه‌اى قايم شد تا ببيند چه کسى آن را از جلوى مسير بر می‌دارد. برخى از بازرگانان ثروتمند با کالسکه‌هاى خود به کنار سنگ رسيدند، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند. بسيارى از آن‌ها...
  2. ق

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    سومين درس- هميشه کسانى که خدمت می‌کنند را به ياد داشته باشيد در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود، پسر ١٠ ساله‌اى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت ميزى نشست.. خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت. - پسر پرسيد: بستنى با شکلات چند است؟ - خدمتکار گفت: ٥٠ سنت پسر کوچک دستش را در جيبش...
  3. ق

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    دومين درس مهم- کمک در زير باران يک شب، حدود ساعت ٥/١١ بعدازظهر، يک زن مسن سياه پوست آمريکايى در کنار يک بزرگراه و در زير باران شديدى که می‌باريد ايستاده بود. ماشينش خراب شده بود و نيازمند استفاده از وسيله نقليه ديگرى بود. او که کاملاً خيس شده بود دستش را جلوى ماشينى که از روبرو می‌آمد بلند...
  4. ق

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    نخستين درس مهم - زن نظافتچى من دانشجوى سال دوم بودم. يک روز سر جلسه امتحان وقتى چشمم به سوال آخر افتاد، خنده‌ام گرفت. فکر کردم استاد حتماً قصد شوخى کردن داشته است. سوال اين بود: «نام کوچک زنى که محوطه دانشکده را نظافت می‌کند چيست؟» من آن زن نظافتچى را بارها ديده بودم. زنى بلند قد، با موهاى...
  5. ق

    سخنان تامل برانگیز

    شرط عشق دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد. نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبت هایش از درد چشم خود نالید. بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند. مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش می*رفت و از درد چشم می*نالید. موعد عروسی فرا رسید. زن نگران صورت خود که...
  6. ق

    سخنان تامل برانگیز

    فرشتگان درويشي به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده ميشود . پس از اندك زماني داد شيطان در مي آيد و رو به فرشتگان مي كند و مي گويد : جاسوس مي فرستيد به جهنم!؟ از روزي كه اين ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنميان را هدايت مي كند و.... حال سخن درويشي كه به جهنم رفته بود اين...
  7. ق

    فراق یار

    قطار می رود....تو می روی..... تمام ایستگاه می رود............ و من چقدر ساده ام که سالهای سال ،در انتظار تو کنار این قطار رفته ایستاده ام و همچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام!!
  8. ق

    فراق یار

    چه شبها و چه روزایی بیادت من دعا کردم شدم مدهوش در یادت تو را با خود صدا کردم کمی می خوردم و گاهی دو صد دود و دمان کردم من آن راهی که رفتم را دوباره باز گو کردم گهی خوشحال از بودن گهی غمدار از این...
  9. ق

    گریه کن ای دل..........

    گاهی آدمها تورواحمق فرض میکنن تومیشوی توپ زندگیشون ازهرجا کم میارن ازهرکی عصبانی هستن باتمام توانشون بهت ضربه میزنن زخمیت میکنن بعد که حالشون خوب میشه یادشون میوفته که تویک انسان بودی نه توپ ازاینجا به این آدما اعلام میکنم که براشون متاسفم
  10. ق

    برای تو می نویسم

    دلم تنگ است دلم می سوزد از باغی که می سوزد نه دیداری نه بیداری نه دستی از سر یاری مرا آشفته می دارد چنین آشفته بازاری تمام عمر بستیم و شکستیم به جز بار پشیمانی نبستیم جوانی را سفر کردیم تا مرگ نفهمیدیم به دنبال چه هستیم عجب آشفته بازاریست دنیا عجب بیهوده تکراریست دنیا میان آنچه باید باشد و نیست...
  11. ق

    دل نوشته های دلتنگی

    بی حس شده ام از درد ! از بغــض ! فقط گاهـی خـط ِ اشکی …میسـوزانـد صـورتـم
  12. ق

    زمزمه های عاشقانه

    تو را گم کرده ام انگار نیستی،نه صدایی از تو است و نه نگاهی پس بگو چرا نمیکنی از من یادی من برایت شده ام لحظه ای،گهگاهی فکر نمیکنم از دوری ام آرامی در حسرت منی و پریشانی تو را گم کرده ام و در جستجوی توام ،تا تو را دوباره به قلبم برسانم ، قلبم نفس میخواهد،باید قلبم را تا لحظه ی پیدا کردنت بی نفس...
  13. ق

    معماری با مصالحی از جنس دل

    اینجا... آدم که نه! آدمک هایش , همه ناجور رنگ بی رنگی اند! و جالب تر ! اینجا هر کسی هفتاد رنگ بازی میکند تا میزبان سیاهی دیگری باشد! شهر من اینجا نیست! اینجا... همه قار قار چهلمین کلاغ را دوست می دارند! و آبرو چون پنیری دزدیده خواهد شد! شهر من اینجا نیست! اینجا... سبدهاشان پر است...
  14. ق

    *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ ***

    خدایا آسمانت چه مزه ایست ؟؟؟ من که فقط زمین خوردم ....
  15. ق

    کوچه های تنهایی

    دلم لک زده...!!! برای یک عاشقانه ی آرام...!!! که بشینم روی پاهات...!!! بگذاری گله کنم...!!! از همه این کابوسهایی که چشم تورا دور دیده اند...!!! دلتنگی را بهانه کنم سرم را پنهان کنم در گودی گلویت...!!! تمام ریه ام را پر کنم از عطر مردانه ات...!!!
  16. ق

    رد پای احساس ...

    اشک ها قطـره نیستنـد ! بلکه کلمـاتى هستنـد که مى افتنـد .... فقط بخاطـر اینکه : پیـدا نـمیکنند کسى را که معنــى این کلمـات را بــفهمـد ... !!!
  17. ق

    ثانیه های خاکستری...

    دلتنگ که باشی ، آدم دیگری می‌شوی خشن‌تر.. عصبی‌تر.. کلافه‌ تر و تلخ‌ تر و جالبتر اینکه ، با اطرافیان هم کاری نداری همه اش را نگه میداری و دقیقا سر کسی خالی میکنی ، که دلـتنگ اش هستی...
  18. ق

    سخنان تامل برانگیز

    ‏ دختری از مرد روحانی میخواهد به منزلشان بیاید و به همراه پدرش به دعا بپردازد. وقتی مرد روحانی وارد منزل میشود ، مردی را می بیند که بر روی تخت دراز کشیده و یک صندلی خالی نیز کنار تخت وی قرار دارد. پیرمرد با دیدن مرد روحانی گفت: شما چه کسی هستید؟ و اینجا چه میکنید؟ . روحانی خودش...
بالا