دلم تنگ است دلم می سوزد از باغی که می سوزد نه دیداری نه بیداری نه دستی از سر یاری مرا آشفته می دارد چنین آشفته بازاری تمام عمر بستیم و شکستیم به جز بار پشیمانی نبستیم جوانی را سفر کردیم تا مرگ نفهمیدیم به دنبال چه هستیم عجب آشفته بازاریست دنیا عجب بیهوده تکراریست دنیا میان آنچه باید باشد و نیست...