دایی من توی داروخونش یه مارو کرده توی الکل گذاشته روی میز. زمان بچگیمم هر وقت میخواستم شلوغی کنم با اون میترسوندنم. خلاصه یبار خونه دایی اینا بودیم یهو زن داییم که توی آشپزخونه بود جیغ زد, ملت رفتن ببینن که چی شده فهمیدن سوسک دیده. همون موقع من گفتم این که ترس نداره تو مار دایی رو ببینی...