نتایح جستجو

دلم پر می زند برای روز هایی که هر آهنگ عاشقانه ای با تصویری از چشمان تو در قلبم لانه میکرد .. بی خبر از اینکه روزی یاد آن چشم ها قلبم را به آتش میکشد.... امروز من مانده ام و اتاقی پر از صدای آهنگ های محبوبمان ...... و قلبی که هرروز آتش میگیرد در میان این همه تصویر ، از چشمانت ...

هیچ چیزت را به من نگو ... هیچ چیزت را به من نده ... بگذار گمان گندم نگاهت در ذهن لهجه دار من با شک به هستی عجین شود ...

شما دنبال این حقیقت هستین که خدا وجود داره یا نه؟

بله متوجه شدم دقیقا آدم وقتی خودش به چیزی برسه خیلی بهتر تا دیگران بهش بقبولونن منم چیزی که به خودم خیلی کمک کرد تا خودم به خیلی از چیزها برسم را بهتون پیشنهاد کردم نمیدونم شایدم درست نمیتونم منظورمو بهتون برسونم:)

سلام من خودم دو سال که نماز خوندن را شروع کردم قبلن نه اینکه اعتقادی نداشته باشم نه اعتقاد داشتم ولی راستش خیلی چیزها دخیل بود که کوتاهی کنم نه تنها برای نماز خوندن برای خیلی چیزهای دیگه تا اینکه یک نفر باعث شد با حرف هاش کلا همه چیز برام تغییر کنه چیزی که خیلی به من کمک کرد حرف های اون آدم...

سلام عسسسیسم کجاااااااااااااااااااااااایی

سوت پایان را بزنید سادگیم حریف هرزگی زمانه نمی شود قبوله باختم

به حرمت این همه ثانیه دلتنگی برگرد این قصه ناتمام را تمام کن بیا بگو تمام شد نقطه سر خط بگذار بگو چیزی میان ما نبوده .نیس

وحشیانه خودم را رها کردم در کوچه های تنهاییم... نمیدانم چرا هق هق هرشبم قصد تمام شدن ندارد... نه..!!! من هنوز بیخیال شدن را بلد نشدم... هنوز محکم بودن را نمی فهمم... هنوز یاد نگرفته ام عین خیلی ها راحت تمام خودم را فراموش کنم بی توجه به همه ی دیگری.... نه انگار واقعا نمیشود هرچه تلاش...

دیروز تمام امروزم را درگیر خودش کرده... انگار بازهم دیروز را میخواهم.... روز قبل تمام فرداهایم را هم درگیر میکند... حال عجیبی دارم....کمی ترس و اضطراب.. کمی دلهره ودلشوره....کمی دیگر شادی و هیجان... وبا تمام وجود خوشحالی و دوست داشتن... سرم عجیب درد گرفته وتمامم درگیر تمامش شده... دلم...

من کسی را میشناسم وضع مالی و چهره خیلی معمولی داره ولی قلب بزرگی داره و آرزوهای بزرگ و برای رسیدن به تمام آرزوهاش تلاش میکنه به نظر من مهم چهره و پول و این چیزها نیست چیزی که مهم اینکه تلاش کنیم برای رسیدن به آرزوهامون اینطوری خودمون حداقل از خودمون راضی هستیم

ﭼﻪ ﻓﺮﻗﯽ ﺩﺍﺭﺩ ، ﭘﺸﺖ ﻣﯿﻠﻪ ﻫﺎ ﺑﺎﺷﯽ... ﯾﺎ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﻬﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻗﺪﻡ ﺯﺩﻥ... ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﺖ ، ﺩﺭ ﺣﺒﺲ هستند...

بـــیـــزار بـــــاش از مـعـشـوقـــه ای کـه اســـــم کــــارهـــای بــــــدش را آزادی بـــگــــذارد اســـــم نـــگـــرانــی هـــایـــتـــــ را گــــیـــر دادن بــــــگــذارد و بــرای بــی تــفــاوتــی هـایـش اعـتــمـاد داشـتـن بـه تـو را بــهــانــه کـنـد...