و باز هم با آن صداي جاودانه اش ميخواند:
چشم من بيا منو ياري بكن ....
و من در وهم اين همه خاطره سنگين
همدم بغض نهاني ميشوم كه سالهاست
در پنجره چشمانم منتظر رهايي مانده
صدا كه مرهم فرياد بود درد مرا....................
عروسك قصه من.............
تو سپيدي من سياهم خسته اي گم كرده راهم...