اولین زمستونی که تو شهر قشنگ محل تحصیلمون بودیم یادمه یه روز خیلی برف اومد(:Dمنم که عاشقه برفم)وقتی صبح رفتم دانشگاه تو محوطه در ورودی همچین برفا یه دست بود که انگار میگفت پاشو بیا یه گوله درست کن بزن به دوستات...
اما چون هنوز ترم اولی بودیم همه خیجالت میکشیدن مثل اینکه آخه هیچ کس جلو نمیومد تا...