سرم را بر سینه ی زمین میگذارم
رودی آرام
اسبی سر کش
قطاری بی قرار
سگی ولگرد
مردی خسته ..
براستی صدای پای تو
از کدام گوشه ی این سرزمین خواهد وزید ؟
آه ای مسافرِ خاموش ظهور کن !
این قبیله ی بی عشق باید بفهمد
کسی که سر بر دامان زمین می گذارد
دیوانه نیست
عاشقی ست در انتظار
{ نیکی فیروزکوهی }