فقط می روم سرکار وُ
سر راه
به
رفتگر سلام می کنم
برای راننده تاکسی
لبخند می زنم وُ
برای
مَردم
هزار تا اَدایِ خوب در می
آورم
تا نفهمند
یکی دارد در خواب راه می رود
یکی از رویایِ قشنگِ تو، هنوز
برنگشته است!
{ هادی قنبرزاده }
انگار مدتی است که احساس می کنم
خاکستری تر از دو سه سال گذشته ام
احساس می کنم که کمی دیر است
دیگر نمی توانم هر وقت خواستم در بیست سالگی متولد
شوم
انگار فرصت برای حادثه از دست رفته
است ..
{ قیصر امین پور
}
گفتی از ماه آسمان دلت بگو
گفتم برای اینکه از ماه تمام دلم بگویم
بگذار دمی و درنگی ببینمت
پرده توری را کناری زد
و من دیدمش ...
همان ماه من بود که می خندید
خندیدم و قلم برداشتم و به یادگار
بر روی ستون سنگی نوشتم
موسم اندوه که می رسد
ماه را نگاه کنید …
{ مجتبی معظمی }
قطار آمده از من دو چشم تر ببرد
مرا به دورترین مقصد سفر ببرد
قطار زندگی م بود و مرگ مقصد من
و عشق این وسط آمد فقط که سر ببرد ..
مرا پیاده کند بین راه خوشبختی
برای مادرم از غربتم خبر ببرد !
چقدر حس بدی دارد اینکه در قفسی
کسی برای پرنده دو مشت پر ببرد ..
بمیر زندگی م ! بر اساس « اصل بقا »
قرار...