'گفتم خب چرا حالا تو رو اوردن اینجا؟مگه تو مقصر بودی؟
یه نگاه بهم میکنه و میگه:نه ولی منم اعصابم از یه قضیه ای خورد بود اونام که اینجوری بودن دیگه بدتر ..پیاده شدم و بزن وبزن که یه دیگه یه دفعه پلیس اومد و دیدم اینجام
گفتم چه قضیه ای؟
گفت:....
منم داشتم به چهره عصبانی باباش نگاه میکردم که دیدم یه کمی آروم شدن.
تو همین موضوعات بودیم که دیدم یه پسری دستبند به دست آوردن تو کلانتری
تا دیدمش گفتم ای دل غافل....