نتایح جستجو

  1. hamedinia_m51

    برای تو می نویسم

    یه روزی رفتم که رفتم رو واست خونده بودم اون زمان هم به خدا تو کار دل مونده بودم یه دل اینجا، یه دل اونجا، اشک حسرت توی چشمام من عزیزم راه دوره دل من سنگ صبوره، زندگی اینجوری خواسته سرنوشت ها جورواجوره، دلم آروم نداره، دلم آروم نداره تا میگم غصه نخور دست به زاری میذاره من عزیزم راه دوره دل من...
  2. hamedinia_m51

    رد پای احساس ...

    سراب ردپای تو کجای جاده پیدا شد کجا دستاتو گم کردم که پایان من اینجا شد کجای قصه خوابیدی که من تو گریه بیدارم که هر شب حرم دستاتو به آغوشم بدهکارم تو با دلتنگیهای من تو با این جاده همدستی تظاهر کن ازم دوری تظاهر میکنم هستی...
  3. hamedinia_m51

    برای تو می نویسم

    باز با من سخن از عشق بگو ای سرا پا همه خوبی و وفا به خدا محتاجم من چو ماهی که ز دریا دور است و شن گرم کنار ساحل پیکرش را گور است ... من تو را موج امید و وفا میخواهم تو به من نزدیکی مثل خورشید به گل مثل تصویر به آب مثل آواز قدم های دو همراه به پل من تو را چون عطش کوه به یک جرعه طنین...
  4. hamedinia_m51

    رد پای احساس ...

  5. hamedinia_m51

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    عشق را فرسنگ ها راه است تا رسیدن توشه ات را بر دار؛ ره بسیار است در دلت جستجو کن ؛ عشق تنهاست عشق چون خون شقایق جاری در رگهاست عشق سرخ رودیست که به دریای حقیقت راهیست عشق طراوت باران است عشق عمر جاودان است عشق آوای خوش چلچله هاست آهنگش درونت هویداست عشق رنگ گل در فصل خزان است چه زیبا و دل...
  6. hamedinia_m51

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    یه روزی که اسمون دلش گرفت واسه ی دوری ماه خوشگلش اشکاشوریخت چه اروم و صبور اما راه نداد کسی رو تو دلش خیلی از فانوسکا به جای ماه دلشون می خواست تو اسمون باشن ارزو شون بود جای ماه نقره ای تو دل بزرگ اسمون جا شن گر چه کم بود ولی سوسو میزدن به امید اینکه اسمونی شن واسه ی رسیدن به اسمون دلاشونو به...
  7. hamedinia_m51

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    دستای منو اسون رها کرد براش مهم نبود قلبم بشه سرد براش مهم نبود باشم کنارش یا اینکه دور بشم نیام بیادش براش مهم نبود طاقت نیارم شبا با اشک چشامو هم بزارم دیگه مهم نبود براش وجودم حتی مهم نبود بود و نبودم میخوام برم که اون اروم بگیره حالا که واسه موندن خیلی دیره میدونم خاطراتم خیلی ساده اگه دور...
  8. hamedinia_m51

    زمزمه های دلتنگی(کلبه کوچک دل...)

    لازمست آیا بگویم من ، روزگاری مرده ای بودم ، مانده در گهواره ی خورشید ؟ لازمست آیا بگویم من ، سایه ای در جنگلی لغزید با نسیمی چهره در هم زد زنده گشتم ، سایه ام خندید ؟ من دگر چیزی نمی دانم هستیم را بازخواهم گفت گر توانم باز آن را دید
  9. hamedinia_m51

    بهترین شعری رو که دوست داری چیه؟

    تاوان نخواستن هایم را سخت پس می دهم!!! دارم تاوان آن گم کردن خودم در تو را پس می دهم... خودم را در تو گم کردم و تو مرا در پس نبودن هایم جا گذاشتی! نگو پی من می گردی... بهانه است! پیدایم نمی کنی! چیزی نمانده جز خیالی دور... نشانی ها همه درست، اما...!!! نشان دلتنگی هایم را گم کرده ای عزیزم...
  10. hamedinia_m51

    من با تو تنها نیستم.

    كلاغ فاصله ها پر نشد نشست اينجا درست بين من و تو شبيه يك منها و حاصل منو تو ما نشد جدائي شد و حاصل من و تو شد همين من تنها دوباره خاطره ها... نم نمك دو چشمم خيس كه سنگ قبر زمين خرد سنگ قبر شما و باز اول كابوس...بوس...بوسه تو به طعم سيب و هلو! طعم... گريه و حالا تو لمس سردي سنگي به روي اندامت...
  11. hamedinia_m51

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    درخت بود و تو بودی و باد، سرگردان میان دفتر باران، مداد سرگردان تو را كشید و مرا آفتابگردانت میان حوصله گیج باد سرگردان همیشه اول هر قصه آن یكی كه نبود نه باد بود و نه تا بامداد سرگردان و آن یكی همه ی بود قصه بود و در او هزار و یك شب و صد شهرزاد سرگردان تمام قصه همین بود راست می گفتی : تو باد...
  12. hamedinia_m51

    رد پای احساس ...

    با من از پنجرهٌ تازه سخن می گويد با من از بوی خوشِ جادهٌ ابريشم. با من از بارشِ بارانِ بلندی که پُر از خاطره های آبی ست. آرزويش که سُرايندهٌ سبزی هاست به تمنای دلم می مانَد و صدايش در شب شکلِ اندوهِ مرا دارد. خانه اش دَه قدم از نغمهٌ نيلوفر دور در جوارِ نَفَسِ خستهٌ «قصرِ» «کافکا» ست و گُلی...
  13. hamedinia_m51

    ثانیه های خاکستری...

    صدای دهل می یاد صدای دهل می یاد از تو سینه کش کوههای بلند از جاده هایی که به ده می رسن این صدا از دهل مردی که غم عشقی تو دلش زندونیه سوخته با هر آتیش تازه ای که روبروش افروخته و ارزونیه صدای دهل می یاد صدای دهل می یاد حالا وقتی که هوا ابری می شه قلب عاشقش دوباره می تپه می یاد انگار یه دست...
  14. hamedinia_m51

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    برای خواب معصومانهء عشق كمك كن بستری از گل بسازيم براي كوچ شب هنگام وحشت كمك كن با تن هم پل بسازيم كمك كن سايه بونی از ترانه برای خواب ابريشم بسازيم كمك كن با كلام عاشقانه برای زخم شب مرهم بسازيم بذار قسمت كنيم تنهاييمونو ميون سفرهء شب تو با من بذار بين من و تو ، دستای ما پلي باشه واسه از خود...
  15. hamedinia_m51

    ترانه ها و تصنیف ها...

    آهنگ مخلوق داغ یک عشق قدیمو اومدی تازه کردی شهر خاموش دلم رو تو پرآوازه کردی آتش این عشق کهنه دیگه خاکستری بود اومدی وقتی تو سینه نفس آخری بود به عشق تو زنده بودم منو کشتی دوباره زنده کردی دوستت داشتم دوستم داشتی منو کشتی دوباره زنده کردی تا تویی تنها بهانه واسه زنده بودنم من به غیر از خوبی تو...
  16. hamedinia_m51

    رد پای احساس ...

    کسی برای من وتو دلش نسوخت دستامون از هم جدا دستای سرد کسی برای آخر قصه ما واسه مرگ عشقمون گریه نکرد اشک عاشق دیدنی نیست همه حرفا گفتنی نیست رفتی اما عشقت هرگز دیگه از یاد رفتنی نیست اشک عاشق دیدنی نیست همه حرفا گفتنی نیست رفتی اما عشقت هرگز دیگه از یاد رفتنی نیست کسی برای من وتو دلش نسوخت...
  17. hamedinia_m51

    رفتن...

    بشنو همسفر من از اين قصه تلخ راه دشوار ای تو تك چراغ اين شب تار اين كه گذشتن از كنار قصه ها نيست اين كه يه تصوير از سقوط آدما نيست ما بي تفاوت به تماشا ننشستيم ما خود درديم اين نگاهی گذرا نيست سفر چه تلخه در امتداد اندوه حس كردن مرگ لحظهء ويرانی كوه همپای هر بغض شكستن و چكيدن از درد غربت بي...
  18. hamedinia_m51

    دلم برای خودم تنگ میشود...

    به خدا دست خودم نيست اگر می رنجم يا اگر شادی زيبای تو را به غم غربت چشمان خودم می بندم . من صبورم اما . . . چقدر با همه ی عاشقيم محزونم ! و به ياد همه ی خاطره های گل سرخ مثل يک شبنم افتاده ز غم مغمومم . من صبورم اما . . . بی دليل از قفس کهنه ی شب می ترسم بی دليل از همه ی تيرگی تلخ غروب و...
  19. hamedinia_m51

    آره بارون مي اومد خوب يادمه ...

    روزها روزهاي بارونه. روزهايي كه به اسم بارون سند خورده. روزهايي كه گويا همگي بدهكار بارونيم. داره بارون مياد. از اون بارون ريزها كه اگه تا آخر دنيا هم بري خيس نميشي. از اون بارونهاي عاشقونه كه مختص همين روزهاست. بارونهاي ريز و عاشقونه‌ي دَم غروب. نميدونم چه سحري داره اين بارون پاييزي. اين نخهاي...
  20. hamedinia_m51

    فراق یار

    هر کسی نداند تو خوب مي داني که چه مي گويم ... که چقدر تنهايم . و من هنوز نمي دانم که تو از چه سخن مي گفتي ميان لحظه ها ... که نگاهت هنوز پشت پلك هايم است که هنوز قلمم بوي تو را مي دهد مگر قصه ي عشقت ميان سطر هايم بوي انتظار مي دهد ؟! که اينچنين کلمات مي خواهند بنويسند از تو براي تو ...
بالا