دستهایت را پس میکشـــ ـــی...
خشــ ـــکم میزنــ ــد...
و چقــ ــدر غریبانــ ــه...
چشمهــ ــایم
غصه تنــ ــهایی دستهایم را میخورنــ ــد..
چشمــ ـــانت را میــ ــدزدی
پشت میــ ــکنی و نیشــ ــخند میزنــ ــی
و گمــ ــان میکنــ ــی بعد از رفتنــ ــت
مــ ــن تا همیشــ ــه تنــ ــها
منتظــ ــر قدمهای...