خبر رسیده که یک جمعه بی خبر برسد
دوباره جمعه شد و از او خبر نرسید...
گفتم به دوست از چه نهانی ز دیده ام
گفتا ز بس که بی ادبی از تو دیده ام
گفتم که توبه کنم از گناه خویش
گفت از تو غیر توبه شکستن ندیده ام
گفتم به اشک دیدهء زارم عنایتی
گفتا که گوهریست که خود پروریده ام
گفتم به دست تو قلم عفو...