حضورم را نمی خواهی ؟
دگر هرگز نمی آیم
برایت هیچگاه دیگر
شعری نمی گویم
آوازی نمی خوانم
برای آنکه شاید
به رویایم نیامیزی
دوچشمم را نمی بندم
نمی خوابم
مرا با تو
پر است از خاطرات پر غبار گرد بگرفته
مرا با تو
درختان پر از یادیست
کز حسرت
و از ناکامی با تو
خشکیدند
و مردند و دگر هرگز نمی رویند
دگرراهی...