در آغوش دو عالم غنچهٔ زخمی نمیگنجد
هجوم آورده بر دلها ز بس تاراج مژگانش
من مخمور اگر مستم ز چشم یار میدانم
مرا از من جدا کرده اشارتهای پنهانش
پریشان میشوی حال دل عاشق چه میپرسی
نمیداند اجل تعبیر یک خواب پریشانش
بنازم شان بیقدری من آن بیدست و پا بودم
که گردید از شرفمندی کف دست سلیمانش...