فاتحه ای چو امدی بر سر خسته ای بخوان
لب بگشا که میدهد لعل لبت به مرده جان
**
انکه به پرسش امد و فاتحه خواند و میرود
گو نفسی که روح را میکنم از پیش روان
**
ای که طبیب خسته ای روی زبان من ببین
کاین دم و دود سینه ام بار دلست بر زبان
**
گرچه تب استخوان من کرد زمهر گرم و رفت
همچو تبم نمی رود اتش مهر...