خبرت
خبرت
خبرت خرابتر كرد جراحت جدايي
چو خيال آب روشن كه به تشنگان نمايي
بشدي و دل ببردي و بدست غم سپردي
شب و روز در خيالي و ندانمت كجايي
تو جفا بكردي و نه من نمي توانم
كه جفا كنم و ليكن نه تو لايق جفايي
چه غمت اگر تحمل نكنند زير دستان
تو هر آن جفا كه خواهي بكني كه پادشاهي
من از آن گذشتم اي...