دو تا برادر آخر شر بودن. پدر محل رو که درآورده بودن هیچ، پدر مادر و پدرشون رو هم در آورده بودن! دیگه هروقت هرجا یک خرابکاریی میشد، یا چیزی گم و گور میشد، ملت میدونستن زیر سر این دوتاست. هر روز هم یه لشگر پشت در خونشون بود و از دست این دو تا بچه خون گریه میکردن.
یه روز بابا ننهشون رفتن پیش...