نتایح جستجو

  1. boloorchian67

    ممنون دوست عزیز. شما هم می تونید در جمع آوری خاطرات شهدای عملیات رمضان کمک مون کنید. از خانواده...

    ممنون دوست عزیز. شما هم می تونید در جمع آوری خاطرات شهدای عملیات رمضان کمک مون کنید. از خانواده خاطرات ایشون رو اگر دارید ،بگذارید عالی میشه....( میشه لطفا نام ایشون رو بگید ... که دوستان هم اگراطلاعی دارند بنویسند؟ ) ان شاالله تا یکی دو شب دیگه منم خاطرات یکی از شهدای استان فارس رو می گذارم.
  2. boloorchian67

    افطار با شهدا ...

    ممنون دوست عزیز. شما هم می تونید در جمع آوری خاطرات شهدای عملیات رمضان کمک مون کنید. از خانواده خاطرات ایشون رو اگر دارید بپرسید، بگذارید عالی میشه....( میشه لطفا نام ایشون رو بگید ... که دوستان هم اگر اطلاعی دارند بنویسند؟ ) ان شاالله تا یکی دو شب دیگه منم خاطرات یکی از شهدای استان فارس رو می...
  3. boloorchian67

    افطار با شهدا ...

    خیلی زیبا بود. تشکر
  4. boloorchian67

    کمک و راهنمایی آموزش PLC

    ممنون ! خودم هم تصمیم داشتم ! :eek: :surprised: برای چراغ راهنما هم موفق شدم !
  5. boloorchian67

    اختیار انسان و شب قدر

    در این شب ها التماس دعا :gol: تاپیک " افطار با شهدا " :gol: :gol: تاپیک " زندگی به رسم آسمانی ها " :gol:
  6. boloorchian67

    :gol: تاپیک " افطار با شهدا " :gol: :gol: تاپیک " زندگی به رسم آسمانی ها " :gol:

    :gol: تاپیک " افطار با شهدا " :gol: :gol: تاپیک " زندگی به رسم آسمانی ها " :gol:
  7. boloorchian67

    شب های خواهش ، خدایا کمکم کن

    در این شب ها التماس دعا :gol: تاپیک " افطار با شهدا " :gol: :gol: تاپیک " زندگی به رسم آسمانی ها " :gol:
  8. boloorchian67

    نمایش مقدار کانتر plc بر روی سگمنت...(کمک فوری !!)

    سوال تون رو زیاد واضح نگفتید. اما من یه برنامه نوشتم با logo که عدد سگمنت رو نشون می ده. یعنی دو پایه I11 و I12 رو که می زنید یکی به عدد ها اضافه و یا کم می کنند. و خروجی ها هم Q1 تا Q7 پایه های 7سگمنت هست. اگر از اونجایی که I11 و I12 رو اضافه کردم رو حذف کنید یه تغییراتی توی برنامه بدید میشه...
  9. boloorchian67

    زندگی به رسم آسمانی ها...

    وظیفه تازه از جبهه برگشته بود ولی انگار خستگی براش معنا نداشت ، رسیده و نرسیده رفت سراغ لباسها و شروع کرد به شستن. فردا صبح هم ظرفها رو شست. مادرم که ازش کاراش ناراحت شده بود خواهش کرد که این کار رو نکنه ، ولی یونس گوشش بدهکار نبود. میگفت: خاله جون این کارها وظیفه ی منه ، من که هیچوقت خونه...
  10. boloorchian67

    زندگی به رسم آسمانی ها...

    رسالت تازه تو دبیرستان اسم نوشته بودم. وقتی میرفتم کلاس ، زینب رو میسپردم دست مادرم و میرفتم. یه روز که از کلاس برگشتم دیدم علی داره لباس کثیف زینب رو عوض میکنه و رفتارش مثل همیشه نیست. شستم خبردار شد که علی به خاطر اینکه زینب رو گذاشتم و رفتم مدرسه ناراحته . گفت: دلت میاد زینبو تنها بذاری؟...
  11. boloorchian67

    زندگی به رسم آسمانی ها...

    شرایط سخت به خاطر کار حسین از ارومیه رفتیم سیرجان. شرایط برام خیلی سخت بود.از یه طرف آب و هوا غیر قابل تحمل بود و از طرفی زندگی با صاحب خونه ی بداخلاق. یه روز دیگه طاقتم طاق شد و گفتم:" زندگی تو این شرایط خیلی برام سخت شده". حسین هم سریع رفت یه خونه با موقعیت بهتر اجاره کرد. دو ماه از رفتنمون...
  12. boloorchian67

    زندگی به رسم آسمانی ها...

    برای تشکر زمان جنگ وقتی فرمانده نیروی زمینی بود چند ماه خونه نیومده بود . یه روز دیدم در میزنن . رفتم پشت در ، دو نفر بودند. یکیشون گفت: منزل جناب سرهنگ شیرازی همینجاست؟ دلم هری ریخت . گفتم حتما براش اتفاقی افتاده. گفت: جناب سرهنگ براتون پیغام فرستاده. بعد یه پاکتی بهم داد. اومدم تو حیاط و پاکت...
  13. boloorchian67

    زندگی به رسم آسمانی ها...

    فقط سکوت یه بار صبح که برای خرید لباس با محمد علی به خیابون رفته بودیم ، خریدمون خیلی طول کشید و از صبح تا ظهر از این مغازه به اون مغازه میرفتیم. دوست داشتم لباس دلخواهمو پیدا کنم. با اینکه مشغله کاریش خیلی زیاد بود ولی چیزی نگفت. فقط سکوت کرد .بدون اینکه کوچکترین اخمی بکنه یا حرفی بزنه بهم...
  14. boloorchian67

    زندگی به رسم آسمانی ها...

    هدیه سال تحویل دور هم بودیم . سر سفره نشسته بودیم که پدر بهمون عیدی داد. بعدش علی شروع کرد به همه عیدی داد غیر از من . گفت: بیا بالا توی اتاق خودمون. یه قابلمه گرفت و گفت : من میزنم روی قابلمه تو از روی صداش بگرد و هدیه ات رو پیدا کن. گذاشته بد توی جیب لباس فرمش. یه شیشه عطر بود و یه دستبند...
  15. boloorchian67

    زندگی به رسم آسمانی ها...

    غیبت ممنوع یه صندوق درست کردو گذاشت توی خونه . بعد همه رو جمع کرد و از گناه بودن غیبت و دروغ گفت. بعد هم قرار شد هر کی از این به بعد دروغ بگه یا غیبت کنه مبلغی رو به عنوان جریمه بندازه توی صندوق تا صرف کمک به جبهه و رزمنده ها بشه. این طرح اینقدر جالب بود که باعث شد همه اعضای خانواده خودشون از...
  16. boloorchian67

    زندگی به رسم آسمانی ها...

    شیرینی زندگی جعبه شیرینی رو جلوش گرفتم ، یکی برداشت و گفت: میتونم یکی دیگه بردارم؟ گفتم : البته سید جون ، این چه خرفیه؟ برداشت ولی هیچکدوم رو نخورد. کار همیشگیش بود ، هر جا که غذای خوشمزه یا شیرینی یا شکلات تعارفش میکردند برمیداشت اما نمیخورد . میگفت: برم با خانومو بچه ها میخورم . میگفت: شما هم...
  17. boloorchian67

    زندگی به رسم آسمانی ها...

    جعبه های خالی بعد یکی ار عملیات ها چند تا جعبه ی خالی با خودش آورده بود .زن همسایه که دید به کنایه گفت: انگار آقای برونسی دست پر تشریف اوردن. حتما یه چیزی واسه بچه هاست. عبدالحسین وقتی عصبانیت منو دید با خنده گفت:حتما کسی خانوم مارو ناراحت کرده ! گفتم:زن همسایه فکر کرده توی جعبه ها چیزی گذاشتی...
  18. boloorchian67

    زندگی به رسم آسمانی ها...

    امورات خانواده روز جمعه بود که خدمت اقای بهشتی رسیدیم. یکی از دوستان گفت: یکی از مقامات خارجی به تهران اومده و از شما تقاضای ملاقات داه. آقای بهشتی گفتند: من برای روزهای جمعه برنامه دارم . باید به امورات خانواده بپردازم. به بچه ها دیکته بگم و تو درساشون کمک کنم . در کارهای منزل هم ،کنار خانمم...
  19. boloorchian67

    زندگی به رسم آسمانی ها...

    خونسرد صبح زود حمید میخواست بره بیرون. براش تخم مرغ آب پز کرده بودم. وقتی رفتم از روی گاز بردارم پشت سرم .عمینکه برداشتم آب جوش ریخت پشت گردنش. هم عصبانی بودم که اومده تو آشپزخونه و هم ترسیده بودم که نکنه طوریش بشه. حمید سریع خودشو رسون تو اشپزخونه و با خونسردی بهم گفت: آروم باش . تا تو اروم...
بالا