نتایح جستجو

ارام برگونه هایم میلغزد،تاوان بیفکریهای دیروزم کاش بیهوده نمی تاختم!!!

دوستت دارم دانم که تویی دشمن جانم از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم:biggrin:

برای بلند شدن باید خم شد گاهی مشکلات تورا خم میکند و بدان اغاز ایستادن است:gol:

سلام البته با چند هفته تاخیر شرمنده دگیر امتحانام بودم

بزرگ بیندیشید بزرگ بیندیشید روزی مردی داخل چاهی سقوط کرد چون به محلی بیگانه قدم گذاشته بود.به شدت تلاش کرد تا تا خودرا از چاه بیرون بکشدما هرچه بیشتر تلاش میکرد خسته تر وعضلات بدنش ضعیفتر میشدند. باخودگفت:نمیدانم چگونه باید خودرااز اینجا نجات دهم شاید بهترباشد با زندگی ام وداع کنم به جای انکه...

دنیاگلی است که گلبرگهایش خیالی وخارهایش حقیقی است:warn:

کتک کتک میکنی در حد تیم ملی:mad: خوب عزیزم برو به بازیت برس منم برم پی بدبختی خودم:cry: بای:gol:

تا الان داشتی چیکار میکردی:que:

برو تو صفحه شخصیم ببین عکسام خوشگله البته هرچند سوال بی معنی بود چووووووووووون عکسامم مثل خودم خخخخخخخخخخخخخخخخخخخوشششششششششششگگگگگگگگگگگگگله:biggrin:

ماایینیم دیگه داش:biggrin: الان رفتم تو کنترل پنل اگه میخوای عکست بقل نوشته هات بیاد باید بری رو عکس شخصی(اواتار) چرا دوستی با من بد باشه هر لحضه که بامن در ارتباطی به اطلاعاتت اضافه میشه دانلود رایگان:gol:

الان جه حسی داری ما دوباره باهم دوست شدیم :que:هان. راستی اگه خواستی بهم جواب بدی یا عکسی بفرستی باید تو فایل دوستی خودت بری رو اسم من اونوقت صفحه شخصی من باز میشه میتونی تو پیامهای بازدیدکنندگان برام بفرستی. الان خوشحالی من همچی بهت اموزش میدم اونم مجانی:biggrin: میترسم دیگه فش بکشی بهم.خوب...

سلام عشقم:heart: ازاینکه داستانمو خوندی متشکرم.امیدوارم داستان بعدی مال تو باشه;) برای خودت پیشنهاددوستی فرستادی عزیزم:biggrin: من الان ی درخواست دوستی برات میفرستم.میتونی یا تو صفحه شخصیت بری یا تو ایمیلت فقط باید اسم منو علامت بزنی تا تو لیست دوستات برم.:gol:

مسافرخسته:confused: مسافری خسته که از راه دور می امد،به درختی رسیدوتصمیم گرفت که از سایه ان قدری استراحت کند غافل از اینکه ان درخت جادویی بود،درختی که میتوانست انچه که بردلش میگذرد براورده سازد!...:redface: وقتی مسافر روی زمین نشست باخودش فکرکرد که چه خوب میشد اگر تخت خواب نرمی در انجا بود...

دزد نمک نشناس شبی در فرودگاه،زنی منتظرپرواز بودو هنوز چندین ساعت به پروازش مانده بود.او برای گذراندن وقت به کتابفروشی فرودگاه رفت و کتابی گرفت وسپس،پاکتی کلوچه خرید و در گوشه ای از فرودگاه نشست. او غرق مطالعه کتاب بود که متوجه مردکنار دستی اش شدکه بی هیچ شرم و حیایی،یکی دوتا از کلوچه های پاکت...

نمیدونم منظورتون از دوستی چی هست:cry: به هر جهت هر موقع مشکلی یا کاری داشتید خوشحال میشم اگه بهم بگید:redface: باعث افتخاره:gol:

هر جور راحتید:gol:

سلام به به همه کسی اینجا اطلاعی در موردگیاه حسن یوسف داره؟ راستش من ی حسن یوسفی دارم که تقریبا مدتی برگهاش پژمرده و ی جورایی حالت افتاده داره نمی دونم مشکلش چی.هم نور کافی هم اب کافی! بچه های گیاه پزشکی گفتن از شما بپرسم ممنون میشم اگه کمکم کنید

دزداتومبیل غروب یک روز بارانی زنگ تلفن به صدا در امد.زن گوشی رابرداشت.ان طرف خط پرستار دخترش با ناراحتی خبر تب و لرز شدید سارای کوچکش را به او داد. زن تلفن را قطع کرد و با عجله به سمت پارکینگ دوید،ماشین را روشن کرد و به نزدیکی داروخانه رفت تا داروهای دختر کوچکش را بگیرد.وقتی از داروخانه بیرون...

ممنون که حداقل یکی جوابمو داد. فکرکنم تا یکی از دوستان باغبانی بیاد اینجا بخواد جواب سوالمو بده دیگه چیزی از گیاه حسن یوسفم نموده باشه.هر چند که تا حالا هم بیشتر برگاش ریخته

سلام خوشحالم که برام پیام گذاشتی. امیدوارم دوستای خوبی باشیم