داشتم از این شهر می رفتم
صدایم کردی
جا ماندم
از کشتی ای که رفت و غرق شد!
البته
این فقط می تواند یک قصه باشد
در این شهر دود و آهن
دریا کجا بود
که من بخواهم سوار کشتی شوم و
تو صدایم کنی!
فقط می خواهم بگویم
تو نجاتم دادی
تا اسیرم کنی!
"رسول یونان"
حالا،
اگر فقط جای دیگران خالی بود،
غصهای نداشتم،
آدم هرجور بتواند با جای خالی دیگران کنار میآید،
اما جای خود من خالی است
و این جای خالی دیگر شوخی بردار نیست. .
همه چیز بستگی به حال و هوای دلت دارد
اگر حال دلت خوب باشد؛
هوا آنقدرا هم آلوده نیست؛
از پس اجاره خانه هم می شود برآمد؛
و بیماری عزیزت کمتر آزارت می دهد و با یک دعا، ته دلت قرص می شود و آرام می گیری؛
اگر حال دلت خوب باشد،
فکر پریشانی طوفان دیشب آزارت نمی دهد و به بارش دل انگیز بعد از آن فکر می...
مکالمه های کوتاه
کفاف گلایه های بلند مرا نخواهد داد
تا کی سلام کنیم
حال هم را بپرسیم
و به هم دروغ بگوییم که خوبیم
دروغ هایمان از سیم های تلگراف و کوهها و دشت ها عبور کنند
و صادقانه به هم برسند
ما فقط
دروغهایمان به هم می رسد
من خوب نیستم
اصلا ...
رویا_شاه_حسین_زاده
بودنِ بعضی از آدما شبیه ساعت شنیه؛
داریشون، کنار خودت داریشون، توو دستات داریشون،
اما هر لحظه حجمِ نبودنشون زیاد و زیاد تر میشه،
و تو هیچ کاری از دستت برنمیاد
جز اینکه فقط تماشا کنی و ببینی کی آخرین دونه ی شن پایین میفته، آخرین بهونه ی بودن.
بعد اگه هم بخوای ساعت شنی رو زیر و رو کنی
تا...
دلتنگی نه حرف حالی اش می شود
نه نگاه
نه گفتنِ مدامِ دوستت دارم
دلتنگی یک سکوت می خواهد
یک آغوش
که بویِ عطرِ تو را تنها داشته باشد
که بدانی دور که شد
هنوز هم آغشته باشد از بویِ تو
دلتنگی
امنیت می خواهد….
عادل دانتیسم
دوست داشتنت چمدانی ست
در دستان بلاتکلیف ترین مسافر که راهی اش می کنند
بی آنکه بداند کجا، بداند کِی
نه شماره پروازی، نه بلیط قطاری.
او می ماند و چمدان
و تماشای هرروزه مسافرانی که
با لبخند،
با اشک
از هم جدا می شوند،
به هم می رسند
و او نه می داند باید گریه کند،
نه می داند باید بخندد...
هر وقت قصد میکنم دیگر از تو ننویسم
باران میبارد …
نغمهای زمزمه میشود …
کسی از تو میپرسد …
خاطرهای جان میگیرد!
و من در کشاکش این نبرد نابرابر
همیشه مغلوب میشوم
نبودنت درد میکند!
درست مثل روز اول …
شایدم کمی بیشتر
من به دستهای خالیام خیره میشوم
و در ناباوریهای بیرحمانهی تمام روزهای...
اینکه گاهی دلم میگیرد
گاهی دستانم به زندگی نمیرود
گاهی یک حصار به دور خودم می کشم
و رویش مینویسم:...
تا اطلاع ثانوی خسته ام
دلیل نمی شود که تو
آمدنت را به تعویق بی اندازی
دلیل نمی شود که به شانه ی دل شکسته ها نزنم و نگویم :
عزیز جان...
خدا هست... خدا هست... خدا هست
اصلا همه این حال...