مــــی شود یک شب خوابید ،
و صبــح
با خبــر شد ، غم ها را از یک کنــار به دور ریخته اند ؟!
که اگـــر اشکی هست …
یا از عمــق ِ شادمانی دلی بی درد است ؛
یا از پــس ِ به هم رسیدن های دور …
یا گـــریه ی کودکی
که دست بی حواسش ، بادبادکـــی را بر باد می دهد !
کــاش مــی شد
یک صبــح
کسی زنگ خانه هامان...