ميتوان رفت به آماج هياهوي غريب تهران
ميتوان رفت از اين برج به آن خانه بي در ، لرزان
مريم قصه ي ما كودكيش خاطره ي نرگس و ايمان اقاقيست اما
كودكي در تهران ميخورد حرص به جاي نان و
ميبرد رشك به جاي بازي
كاش كودك بوديم
چه درست ميگويي
غم اين بي صفتان بي دين
گرده نازكمان را به زمين چسبانده
ديگر از مسجد...