هر وقت مي رم تو خيابون و به مردم نگاه مي كنم،اين تيكه از فيلم "مردي كه آنجا نبود "مياد تو ذهنم:
اونها اونجا بودن، همه سرشون به كار خودشون گرم بود! به نظر مي رسيد كه من از يه راز خبر دارم. يه راز بزرگ...چيزي كه هيچ كدومشون نمي دونستن! انگار من يه جوري خودمو كشونده بودم بيرون و اونا داشتن هنوز...