زن عمو از قبل فکر ناهار را کرده بود.پس از رسیدن به خانه بلافاصله مشغول پهن کردن بساط ناهار و پذیرایی از مهمان ها شدیم.فامیل سعید را دوره کرده بودند و مرتب از او سوالات مختلف می پرسیدند،سعید همانطور که به انها پاسخ می داد با نگاهش مرا تعقیب می کرد و این باعث حواس پرتی اش شده بود به طوری که چندبار...