نتایح جستجو

  1. samira_...

    ضرب المثل های ایرانی که با "الف" شروع می شوند

    اخم و تخم کردن. اوقات تلخي کردن-تندي کردن.
  2. samira_...

    ضرب المثل های ایرانی که با "الف" شروع می شوند

    احترام امامزاده يا مسجد با متولي آن است. احترام هر کس بايد از طرف بستگان و نزديکان او حفظ شود.
  3. samira_...

    ضرب المثل های ایرانی که با "الف" شروع می شوند

    اجل مهلتش نداد. قبل از انجام کاري که در نظر داشت در گذشت.
  4. samira_...

    ضرب المثل های ایرانی که با "الف" شروع می شوند

    اجل معلق. خطري که هر لحظه ممکن است فرا رسد-اجل ناگهاني.
  5. samira_...

    ضرب المثل های ایرانی که با "الف" شروع می شوند

    اجاقش کور است. کنایه از اینکه صاحب اولاد نمیشود.
  6. samira_...

    ضرب المثل های ایرانی که با "الف" شروع می شوند

    اجاره نشین خوش نشین است. هر موقع بخواهد تغییر منزل میدهد.
  7. samira_...

    ضرب المثل های ایرانی که با "الف" شروع می شوند

    ابلهی را که بخت برگردد / اسبش اندر طویله خر گردد
  8. samira_...

    ضرب المثل های ایرانی که با "الف" شروع می شوند

    ابرو گشاده باش چو دستت گشاده نیست / چون وا نمیکنی گرهی خود گره مباش اگر سخاوت و بخشش نداری خوشرو باش.
  9. samira_...

    ضرب المثل های ایرانی که با "الف" شروع می شوند

    ابتدا به ساکن. بدون مقدمه.
  10. samira_...

    مشاعرۀ سنّتی

    در چنین راهی که مردان , توشه از دل کرده اند ساده لوحی بین که فکر آب و نان داریم ما
  11. samira_...

    داستان هاي كوتاه

    تجربه تلخ برف يه روز صبح وقتي از خواب بيدار شدم لب پنجره رفتم و در حالي كه چشمهامو ميماليدم منظره اي رو كه در اون موقع برام جالب بود ديدم همه جاي حياط پوشيده شده بود از برف نگاهي به برادر و خواهر كوچكم كه زير يك لحاف پاره پوره و كهنه که خواب بودند و پدرم كه مدتها پيش از داربست افتاده بود و...
  12. samira_...

    داستان هاي كوتاه

    یکی بود یکی نبود.گنجشک سر کشی بود که تصمیم گرفت تا در زمستان به جنوب سفرنکند.لیکن همینکه هوا رو به سردی گذاشت و سردتر شد مجبور به پرواز به سمت جنوب شد. در مدت کوتاهی بالهایش یخ بست و در مزرعه ای افتاد و تقریبا یخ زده و به حالت مرگ افتاد.گاوی از آنجا عبور می کرد روی گنجشک تاپاله ای انداخت.گنجشک...
  13. samira_...

    داستان هاي كوتاه

    در آخرين روز ترم پاياني دانشگاه ، استاد به زحمت جعبه سنگيني را داخل كلاس درس آورد . وقتي كه كلاس رسميت پيدا كرد استاد يك ليوان بزرگ شيشه اي از جعبه بيرون آورد و روي ميز گذاشت . سپس چند قلوه سنگ از درون جعبه برداشت و آنها را داخل ليوان انداخت . آنگاه از دانشجويان كه با تعجب به او نگاه مي كردند ،...
  14. samira_...

    داستان هاي كوتاه

    درويشی قصه زير را تعريف می کرد: يکی بود يکی نبود مردی بود که زندگی اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود. وقتی مُرد همه می گفتند به بهشت رفته است آدم مهربانی مثـل او حتما ً به بهشت می رود. در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ی کيفيت فراگير نرسيده بود و استـقبال از او با تشريفات مناسب انجام نشد...
  15. samira_...

    داستان هاي كوتاه

    وقت امتحانا بود و ما اونروز مي خواستيم سومين امتحان ترم رو بديم که مربوط به درس مديريت زمان مي شد. از شما چه پنهون درس سختي هم بود و از اون بدتر استادش بود که خيلي سختگيري مي کرد. ولي من به خاطر کم کردن روي بعضي از همکلاسيهام و همينطور براي اين که به استاد نشون بدم اونقدر هم تو درسش ضعيف نيستم...
  16. samira_...

    داستان هاي كوتاه

    ٢ مرد و يك زن به ريسمانی كه از يك هليكوپتر آويزان بود چنگ زده بودند. خلبان اطلاع داد كه وزن هليكوپتر سنگين است و بايد يكی از آنها فداكاری كند و برای نجات جان بقيه، ريسمان را رها كند. همگی آنها به هم نگاه كردند و به دنبال فرد فداكاری می گذشتند. ناگهان زنی كه در بين آنها بود شروع به سخن گفتن كرد...
  17. samira_...

    گفتگو با خدا(::: مناجات نامه :::)

    مرسی. واقعا قشنگ بودن.
  18. samira_...

    سلام امید جان امیدوارم موفق باشی.

    سلام امید جان امیدوارم موفق باشی.
بالا