نتایح جستجو

  1. mmg11

    غزل و قصیده

    مژگان به هم بزن که بپاشی جهان من کوبی زمین من به سر آسمان من درمان نخواستم ز تو من درد خواستم یک درد ماندگار! بلیت به جان من می سوزم از تبی که دماسنج عشق را از هرم خود گداخته زیر زبان من تشخیص درد من به دل خود حواله کن آه ای طبیب درد فروش جوان من نبض مرا...
  2. mmg11

    محفل ادبی

    سلام دوستان اول باید از همه معذرت خواهی کنم مخصوصا ارغوان:sweatdrop: باور کنید من کسی نیستم که حرف بزنم ولی عمل نکنم خوب من موضوع "نقش دین در ادبیات" رو پیشنهاد دادم ، که خیلی دوست داشتم در همین ماه رمضون که مناسبت هم دارِ مطرح بشه . مخصوصا در باره نقش قرآن.... ولی متاسفانه همیشه مسائل و...
  3. mmg11

    اصطلاحات خودماني

    ع عرقه- آدم قلندر و رند و پاچه ورماليده را گويند . علم شنگه- به معنی شلوغی و همهمه و داد و بيداد است. غ غال- کسی را به وعده خلاف درابتلا انداختن است غراب(قرط و-)-آدم از خودراضی و مغرور را گويند که خود را بخواهد توانا و پهلوان قلم بدهد. غنج- طپش قلب را گويند که از فرط ميل به چيزی حاصل گردد...
  4. mmg11

    رباعی و دو بیتی

    من بی تو دمی قرار نتوانم کرد احسان ترا شمار نتوانم کرد گر برسر من زبان شود هر مویی یک شکر تو از هزار نتوانم کرد.
  5. mmg11

    کتابخانه‌ي تالار ادبيات

    منم با سرمد جان موافقم . به نظر من توی صدای دکتر شریعتی یه درد خاص وجود داره! که فقط در پی حقیقته...
  6. mmg11

    دوست عزیز از لطفت داری:gol: ....مشکلی نیست;)

    دوست عزیز از لطفت داری:gol: ....مشکلی نیست;)
  7. mmg11

    کلمات

    يك روز شيخ ما, ابوسعيد,در نيشابور مجلس میگفت. خواجه ابوعلي سينا,رحمةالله- عليه,از درِ خانقاه شيخ درآمد و ايشان هردو پيش از ان يكديگر نديده بودند, اگرچه ميان ايشان مكاتبت بود. چون بوعلي از در درآمد شيخ ما روي به وي كرد و گفت:«حكمت داني آمد.» خواجه بوعلي درآمد و بنشست. شيخ به سرِ سخن شد. و مجلس...
  8. mmg11

    کلمات

    شیخ را گفتند:به شیخ ابوسعید ابوالخیر گفتند) " فلان کس بر روی آب می رود(راه میرود)! گفت : "سهل است(آسان است)! وزغی(قورباغه) و صعوه ای(پرنده کوچک آوازخوان) نیز بروی آب می رود" گفتند که: " فلانکس در هوا می پرد! " گفت: "زغنی(نوعی پرنده از راستهء بازهاست) ومگسی در هوا بپرد". گفتند: "فلانکس...
  9. mmg11

    غزل و قصیده

    نومید مشو جانا کاومید پدید آمد اومید همه جان​ها از غیب رسید آمد نومید مشو گر چه مریم بشد از دستت کان نور که عیسی را بر چرخ کشید آمد نومید مشو ای جان در ظلمت این زندان کان شاه که یوسف را از حبس خرید آمد یعقوب برون آمد از پرده مستوری یوسف که زلیخا را...
  10. mmg11

    شعر نو

    چراغي به دستم، چراغي در برابرم: من به جنگ سياهي مي روم. گهواره هاي خستگي از كشاكش رفت و آمدها باز ايستاده اند، و خورشيدي از اعماق كهكشان هاي خاكستر شده را روشن مي كند. *** فريادهاي عاصي آذرخش -...
  11. mmg11

    سلام SAMI.J جان ... راستش بعد از چند روز الان یه سر به تالار زدم.

    سلام SAMI.J جان ... راستش بعد از چند روز الان یه سر به تالار زدم.
  12. mmg11

    سلام از لطفت بسیار ممنونم :gol: مشکل خاصی نیست ...ایشالله بزودی حل میشه;)

    سلام از لطفت بسیار ممنونم :gol: مشکل خاصی نیست ...ایشالله بزودی حل میشه;)
  13. mmg11

    سلام ارغوان جان من چند روز وقت وقت میخام تا مشکلاتمو حل کنم . امیدوارم باعث نشده باشم تاپیک...

    سلام ارغوان جان من چند روز وقت وقت میخام تا مشکلاتمو حل کنم . امیدوارم باعث نشده باشم تاپیک "محفل ادبی" بی نظم بشه. با عرض پوزش:sweatdrop:
  14. mmg11

    محفل ادبی

    با سلام خدمت همه دوستان راستش من چند روزه یه مشکلی برام پیش اومده . ونمی تونم انطور که باید ، در خدمت شوما دوستان باشم .... :( ارغوان جان اگه ممکنه یه موضوع دیگه رو شروع کنید... با تشکر
  15. mmg11

    رباعی و دو بیتی

    عزیزون از غم و درد جدایی به چشمونم نمانده روشنایی گرفتارم بدام غربت و درد نه یار و همدمی نه آشنایی باباطاهر روزی گفتی شبی کنم دلشادت وز بند غمان خود کنم آزادت دیدی که از آن روز چه شبها بگذشت وز گفته‌ی خود هیچ نیامد یادت؟ سعدی
  16. mmg11

    شعر نو

    اتفاق هر شعر اتفاقی است در خلا اینجا که منم می بویمش می جویمش هر شعر اتفاقی است در خلا صمد نارونی
  17. mmg11

    شعر نو

    دریچه ها وضع بهتر شده بود دریچه های آرزو را کمی باز کردم دریایی متلاطم بود پایانی نداشت و هر دریچه دریچه دیگری را باز کرد بهتر آن دیدم که دریچه ها را ببندم صمد نارونی
  18. mmg11

    شعر نو

    ستاره ای ستاره ای تو را خواهد چید مانند گل نسترن شاید شعر گره ای از تو بازگشاید صمد نارونی
  19. mmg11

    غزل و قصیده

    جواب دگر کردی سال از من که من چیست مرا از من خبر کن تا که من کیست چو هست مطلق آید در اشارت به لفظ من کنند از وی عبارت حقیقت کز تعین شد معین تو او را در عبارت گفته‌ای من من و تو عارض ذات وجودیم مشبکهای مشکات وجودیم همه یک نور دان اشباح و ارواح گه...
  20. mmg11

    خلوتی با خدا

    خداوندا مرا آن ده كه آن به
بالا