هزار با دستم به قلم رفت که بنویسم.... اما انگار با خودم عهدی بستم که دیگه ننویسم، وقتی کسی نمی فهمه بذار همه چی تو دلم انبار بشه، اونقدر پر بشم که مثل باد کنک بترکم.
آخه اصلا کدوم احمقی می تونه فکر کنه که این راهی واسه خودکشی می تونه باشه.
اونقدر سکوت کردم که بعضی وقتها که مجبورم حرف بزنم،...