گاهي بايد به دور خود يک ديوار تنهايي کشيد،نه براي اينکه ديگران را از خودت دور کني بلکه براي اينکه ببيني چه کساني اهميت داده و به خود زحمت مي دهند که اين ديوار را بشکنند !!!
این سه نقطه را برای تو گذاشته ام
همیشه اینها نشانه ی سانســــــور نیست
هزار حرف و تصویر و خاطره در آن خوابیده
مثل من که وقتی نگاهت می کنم سه نقطه بیشتر نمی بینم :
تــــــو ، مــــــــن و خــــُـــــدا !!!
در آن هنگام
که دستان نسيمي سرد
ز روي سنگ فرش هر خيابان مي برد پوسيده برگي زرد
در اين انديشه مي مانم
اگر روزي بيفتم از دو چشمانت
کدامين باد خواهد برد
تن زرد و فرو پاشيده ي من را.............................................. ....
سالها می گذرد و من از پنجره ی بیداری
کوچه یاد تو را می نگرم
و چنان آرامم که کسی فکر نکند
زیر خاکستر آرامش من چه هیاهویی ست
عاشقی هم دردی ست
ومن از لحظه ی دیدار تو می دانستم
که به این درد شبی خواهم مرد............
برای تاختن تا مرز های شک
برای بی تو بودن های زجرآور
برای لحظه های خیس دلتنگی
من و باران و کوچه ،
هر سه همدستیم.
برای فراموشی یک کابوس وحشت زا
برای خنده های تلخ و تکراری
برای رفتن تو ، بی تو بودن ها
من و باران و کوچه ،
هر سه همدستیم
و اما من
من و دلتنگی و آوار تنهایی
من و یک عمر با...