عـاشـق اين متنـــم .
.
.
.
.
.
.
.
ديشب با خـدا دعوايـم شد.... با هم قهر کرديم.... فکر کردم ديگر مرا دوست ندارد...... !
رفتم گوشه اي نشستم .... چند قطره اي اشک ريختم ... و خوابم برد ....
صبح که بيدار شدم ....
مادرم گفت : نميداني از ديشب تا صبح چه "بـارانـي" مي آمد ...