نتایح جستجو

  1. یاکاموز

    رمان##قصه ي عشق##

    قصه عشق - فصل چهل و دو قصه عشق ـ فصل چهل و دوم ************************ زنگ تلفن رشته افكارم رو پاره كرد ...............صدايي از اونطرف خط گفت : سلام بابا احمد................ نازنين بود .............. گفتم : سلام عزيزدلم..............خوبي ؟ ............چي ميگي؟............ گفت : سلام...
  2. یاکاموز

    رمان##قصه ي عشق##

    قصه عشق - فصل چهل و بک قصه عشق ـ فصل چهل و يكم ********************** روز ها يكي بعد از ديگري ميومدن و ميرفتن...........من و نازنين دل خوش به گذشت زمان و رسيدن موعد با هم بودن ، شديدا تلاش ميكرديم تا به موفقيت هاي مورد نظرمون دست پيدا كنيم............. تنها مرحم دل عاشق ما گفتگوهاي تلفني هر...
  3. یاکاموز

    رمان##قصه ي عشق##

    قصه عشق - فصل چهلم قصه عشق ـ فصل چهلم ****************** به خودم مسلط شدم و با لبخندي كه خيلي هم از سر رضايت نبود جواب سلامش رو دادم...............توي اين موقعيت اين يكي رو كم داشتم.............خيلي آروم و مودبانه گفت : سوار شو........... و در رو باز كرد............. حال و حوصله بحث كردن...
  4. یاکاموز

    رمان##قصه ي عشق##

    قصه عشق - فصل سی و نه قصه عشق ـ فصل سي ونهم ****************** همه چيز به خوبي پيش ميرفت . من توي كالج شروع به فراگيري زبان فرانسه كردم . هرچي ياد ميگرفتم بلافاصله به نازنين هم ياد ميدادم. بيست و هشتم شهريور فرا رسيد و بابا نازنين ناچار بودن به ايران برگردند................ و اين ، يكي از...
  5. یاکاموز

    رمان##قصه ي عشق##

    قصه عشق - فصل سی و هشت قصه عشق ـ فصل سي و هشتم ************************* بعد از ساعتها بحث و با اصرار نازنين و تاييد خانواده من ناچار شدم قبول كنم كه به پاريس برم و درسم رو شروع كنم. دايي قول داد كه نازنين هر شب ميتونه هر چند ساعت كه بخواد تلفني با من حرف بزنه..................همينطور قرار...
  6. یاکاموز

    رمان##قصه ي عشق##

    قصه عشق - فصل سی و هفت قصه عشق ـ فصل سي و هفتم *********************** حسابي فكرم رو مشغول كرده بود . در حالت طبيعي و عادي اين يه موقعيت فوق العاده بود . اما در وضعيتي كه من داشتم .......نه ....نه ......اصلا . من نميتونستم دل از نازنين بكنم و به فرانسه برم . تو دلم غوغايي به پا بود و اين رو...
  7. یاکاموز

    رمان الهه ناز - جلد اول

    ملیساجان تا حالا هیچ رمانی این همه رو من تاثیر نذاشته بود با خیلی از لحظه هاش خندیدم ناراحت شدم خوشحال شدم حتی گریه هم کردم واااااااااای چی بگم که هر چی بگم کم گفتم ملیسا واقعا اشکم دراومد اصلا باور کردنی نیست آخه چرا....انگاری یادم رفته که این فقط یه رمانه...انگاری که همه ی شخصیتهاش زنده بودن...
  8. یاکاموز

    رمان الهه ناز - جلد اول

    ملیسا جونم یه دنیا ازت ممنونم خانمی این یکی از بهترین رمان هایی بود که خوندم واقعا کارت حرف نداره در ضمن یه خسته نباشید جانانه هم بهت میگم عزیزم بازم ممنون...
  9. یاکاموز

    رمان##قصه ي عشق##

    قصه عشق - فصل سی و شش قصه عشق ـ فصل سي وششم ************************ براي انجام كار هاي استخدام مدركم رو به قسمت نار گزيني دادم . اونها قبلا همه چيز رو آماده كرده بودند.به همين دليل خيلي زود ابلاغ من به عنوان تهيه كننده راديو بهم داده شد. اما در مورد حضور در دانشكده گفتند ، دستورالعمل جديدي...
  10. یاکاموز

    رمان##قصه ي عشق##

    قصه عشق - فصل سی و پنج قصه عشق - فصل سي و پنجم ************************ در حاليكه از جاشون بلند شده بودن ، يكي يكي با من دست دادند و تبريك گفتن . رييس منطقه رو بين اونا شناختم اما بقيه رو نه. هنوز براي من روشن نبود كه چه خبره ........البته حدس ميزدم بايد مربوط به فعاليت هاي من باشه...
  11. یاکاموز

    رمان##قصه ي عشق##

    قصه عشق - فصل سی و چهار قصه عشق ـ فصل سي و چهارم ************************ نگاهاش ، روز اول كمي اذيتم ميكرد . اما با نزديك شدن به شب ، كم كم اين حالت از بين رفت. سحر با بچه ها قاطي شده بود و داشت خوش ميگذروند. بيشتر از همه داريوش دور و پرش ميچرخيد و باهاش سر بسر ميذاشت. انگار خود سحر هم بدش...
  12. یاکاموز

    رمان##قصه ي عشق##

    قصه عشق - فصل سی و سوم قصه عشق ـ فصل سي سوم ********************** تصميم گرفته بودم همه ماجرا رو براي نازنين بگم.......دلم نميخواست توي زندگي مشتركمون نقطه تيره اي وجود داشته باشه كه بعدا ناچار به توضيح و خداي نكردهتيره گي خاطر بشه......واسه همين وقتي از پليس راه جاجرود كه گذشتيم به نازنين...
  13. یاکاموز

    رمان##قصه ي عشق##

    قصه عشق - فصل سی و دو قصه عشق ـ فصل سي و دوم ********************** ساعت هشت شب بود اما هوا هنوز كاملا روشن بود . اف اف خونه سپيده رو فشار دادم . ازپشت اف اف گفت : كيه؟.......... گفتم : اگه اجازه ميفرماييد والاحضرت وليعهد.......ميخواي كي باشه ؟...............خب منم ديگه......... گفت ...
  14. یاکاموز

    رمان##قصه ي عشق##

    قصه عشق - فصل سی و یک قصه عشق ـ فصل سي يكم ********************* حالا نوبت من بود........امتحانات نهايي با همه مسائل مربوط به خودش شروع شد.........من و نازنين طبق قرار قبلي كه گذاشته بوديم به خونه خودمون نقل مكان كرده تا من راحت بتونم به محل حوزه امنحاني كه نزديك خونمون بود رفت و آمد...
  15. یاکاموز

    رمان##قصه ي عشق##

    قصه عشق - فصل سی قصه عشق ـ فصل سي ام ********************* ساعت چهارو نيم بود كه مامان ، بابا و بچه ها به خونه دايي اينا اومدن...... من خبر شون كرده بودم ....... يه جعبه شيريني و يه دسته گل زيبا براي نازنين........همراه با كلي ماچ و بوسه از طرف مامان و بابا...... نازنين دائم ميخنديد و مي...
  16. یاکاموز

    رمان##قصه ي عشق##

    قصه عشق - فصل بیست و نه قصه عشق ـ فصل بيست و نهم *********************** روزهاي پاياني فروردين و پس از اون ارديبهشت و پشت سر ميذاشتيم در حاليكه بشدت تمام مشغول خوندن درسها مون بوديم. طبق يه برنامه تنظيم شده من ضمن مرور درسهاي خودم به نازنين در يادگيري مطالب كمك ميكردم. يه شانس آورده بوديم...
  17. یاکاموز

    سیلام جوجویی خوفی؟خوب خدارو شکر ممنون که حالی از ما می پرسی بابا کوه معرفت بابا....یاسرم خوفه...

    سیلام جوجویی خوفی؟خوب خدارو شکر ممنون که حالی از ما می پرسی بابا کوه معرفت بابا....یاسرم خوفه سلام یتیریر چخ ممنون حسابی دیگه ترک شدیاااااااااا.....آفرین پیشرفتت خوفه ادامه بده ایشالله که موفق باشی فعلا بای....
  18. یاکاموز

    سلام نیوشا جان خوبی عزیزم.می خواستم بپرسم که شما می دونی دفترچه ی کارشناسی سراسری کی میاد؟آزمونش...

    سلام نیوشا جان خوبی عزیزم.می خواستم بپرسم که شما می دونی دفترچه ی کارشناسی سراسری کی میاد؟آزمونش تیر ماه هستش دیگه فکر کنم آره؟ممنون میشم اگه اطلاعاتی داری بهم بگی
  19. یاکاموز

    رمان##قصه ي عشق##

    قصه عشق - فصل بیست و هشت قصه عشق ـ فصل بيست و هشت ************************* صورت به صورت سحر وايساده بودم . هرم نفسش رو توي صورتم حس ميكردم............. بي اغراق زيبا بود ، قد بلند ،................ چشم و ابرو و موهاي مشكي................. و اندامي كشيده و موزون ............... شايد اگر...
  20. یاکاموز

    رمان##قصه ي عشق##

    قصه عشق - فصل بیست و هفت ************************* ساعت هشت بود و كم كم دوستان نازنين يكي بعد از ديگري از راه ميرسيدن. نيم ساعت نگذشته بود كه تقريبا همه مهموناي نازنين رسيده بودند. ليلا و سپيده يكي يكي با اونا سلام عليك ميكردن و به داخل راهنماييشون ميكردن. نكته جالب اين بود كه تقريبا همه بچه...
بالا