نتایح جستجو

  1. یاکاموز

    رمان عشق ماندگار

    فصل بیست و هشتم-2 ساعت هفت بود که به خانه رفتم اردلان برایم هدیه ای گرفته بود خواستم کادویش را باز کنم که گفت: - نه بده خودم بازش کنم. جعبه را به طرفش گرفتم اردلان کادو را باز کرد از داخل جعبه انگشتری بیرون آورد و به انگشتم کرد و گفت: - امیدوارم خوشت بیاد. - مرسی اردلان ،خیلی قشنگه. -...
  2. یاکاموز

    رمان عشق ماندگار

    فصل بیست و هشتم-1 بعد از آن حادثه اردلان حسابی تغییر کرد محبتش نسبت به قبل دو برابر شده بود حتی در کارهای خصوصی ام کمتر دخالت می کرد و به قولی که داده بود پای بند بود .دیگر به عشق و علاقه من نسبت به خودش شک نکرد.من خدا را شکر می کردم که اگر بچه اولمان را از ما گرفت به جای آن سعادت و خوشبختی را...
  3. یاکاموز

    رمان غزال

    خنده ای از ته دل کردمو گفتم:نه بابا هنوز خواستگاریم نکردن که امروز هم نامزدی باشه. -پس بیا این کت شلوار قناری رو بپوش که فکر کنم خیلی بهت بیاد. ولی خودمونیم غزال خیلی شیک پوش و تنوع طلب شدی.همه ی لبتسات رنگی و مارکشون معروفه،دیور،ایوسن لوران. قبل از اینکه خودم لباس بپوشم،طلا را صدا کردم و پیراهن...
  4. یاکاموز

    رمان غزال

    سهیل-بله آخه یخورده خرابکاری کرده. -ای وای! مامان-مگه شب ادراری داره؟ سهیل-نه خاله شب ادراری چیه.انقدر که اول صبحی آقا سپهر،رو شکمش نشونده و قلقلکش داد که اون طفلک هم کار خرابی کرد روش.اگه من بجای طلا بودم حتما یه کاره دیگه می کردم. عمو سعید-سهیل تازگیا خیلی بی تربیت شدیواین حرفا چیه می زنی...
  5. یاکاموز

    سلام مهدیه جان بلاخره برگشتم.از همین امشب هم می زارم عزیز دلم....

    سلام مهدیه جان بلاخره برگشتم.از همین امشب هم می زارم عزیز دلم....
  6. یاکاموز

    رمان عشق ماندگار

    فصل بیست و هفتم-4 .....از خونه که خارج شدم به اولین دختری که چشمم افتاد به یاد نگار افتادم.کاری که نگار با من کرده بود باعث شده به همه دخترا به چشم تحقیر نگاه کنم .احساس می کردم همشون مثل هم هستن منتها با یک شکل و قیافه دیگه .هر چه می گذشت نفرت من از نگار بیشتر می شد و برای همین به دخترای دیگه...
  7. یاکاموز

    رمان عشق ماندگار

    فصل بیست و هفتم-3 اردلان نفس عمیقی کشید و گفت: - این موضوع برمی گرده به سیزده سال پیش ،بیست و یک سالم بود یه روز که از دانشگاه می اومدم سر کوچه خودمون با دختری تصادف کردم . وحشت زده گفتم: - کشتیش؟ - نه،ولی ای کاش کشته بودمش. دوباره به فکر فرو رفت . - خب ادامه بده. - سایه،خواهش می...
  8. یاکاموز

    رمان عشق ماندگار

    فصل بیست و هفتم-2 شب وقتی اردلان به خانه آمد یک بسته کادوپیچ دستش بود،آن را به طرفم گرفت و گفت: - مال توئه ملوسک.دوست دارم وقتی اومدم تنت باشه . بسته را باز کردم پیراهن دکلته کوتاهی به رنگ آبی کمرنگ برایم خریده بود.لباس را تنم کردم و کفشهای آبی ام را به پا کردم و جلوی آینه ایستادم و به خود...
  9. یاکاموز

    رمان غزال

    مهدیه جان متاسفانه مشکلی برام پیش اومده که برای چند روزی خونه نیستم و به اون صفحاتی که تایپ کردم دسترسی ندارم.انشااله وقتی برگشتم براتون می زارم و امیدوارم دوستای گلمم درکم کنن.هیچ دوست نداشتم که بد قولی کنم ولی چه کنم راستی برام دعا کنین...
  10. یاکاموز

    مهدیه جان سلام عزیزم متاسفانه یه مشکلی برام پیش اومده چند روزی خونه نیستم رمان رو هم تایپ کردم...

    مهدیه جان سلام عزیزم متاسفانه یه مشکلی برام پیش اومده چند روزی خونه نیستم رمان رو هم تایپ کردم ولی بهش دسترسی ندارم که بخوام پست بزارم وقتی برگشتم شروع می کنم
  11. یاکاموز

    رمان عشق ماندگار

    فصل بیست و هفتم-1 یک ماهی از شروع ترم گذشته بود ،مثل ترم های قبل با علاقه و پشتکار به درسم رسیدگی می کردم تا واحد هایم را با نمرات خوبی پاس کنم . بعد از شام،سریع به آشپزخانه سرو سامانی دادم و به هال رفتم و کتابم را برداشتم و شروع به مطالعه کردم هنوز چند صفحه ای نخوانده بودم که اردلان کتاب را از...
  12. یاکاموز

    سلام آره شروع کردم دارم تایپ می کنم همون مقداری که گفتی رو دارم تایپ میکنم.

    سلام آره شروع کردم دارم تایپ می کنم همون مقداری که گفتی رو دارم تایپ میکنم.
  13. یاکاموز

    رمان عشق ماندگار

    فصل بیست ششم-6 بیست و دوم شهریور بود و روز ثبت نام برای ترم آخر،برای اینکه کارمان سریعتر انجام شود تصمیم گرفتیم ساعت هفت و نیم از خانه خارج شویم،داشتم آماده می شدم که اردلان گفت: - به این زودی می ری؟ - آره زودتر برم بهتره،ساعت نه شلوغ می شه اون موقع باید کلی معطل بشیم،صبحانه ات رو وری میز...
  14. یاکاموز

    عزیزم ماهمچنان منتظر ادامه ی رمان (کسی پشت سرم آب نریخت)هستیم

    عزیزم ماهمچنان منتظر ادامه ی رمان (کسی پشت سرم آب نریخت)هستیم
  15. یاکاموز

    رمان *كسي پشت سرم آب نريخت*

    خوب دوستان اگه کسی این رمان رو داره یه لطفی کنه و با هماهنگی با بانی این تاپیک اونم زحمت تایپ رمان رو به عهده بگیره.من الان دارم رمان غزال رو تایپ میکنم اگه این رمان رود اشتم حتما این کارو میکردم.
  16. یاکاموز

    رمان عشق ماندگار

    فصل بیست ششم-5 وقتی وارد خانه سولماز شدم او با دیدنم گفت: - به به خانم خانما!حالا دیگه تنهایی پارک تشریف می برید. - نه غلط کردم این دفعه اول و آخرم بود. سولماز بستنی را از دستم گرفت و گفت: - برای چی؟ جریان را برایش تعریف کردم ،البته با فاکتور گرفتن جریان فکر کردن به اردلان. سولماز که...
  17. یاکاموز

    باشه عزیزم پس وقتی نوبتم شد که پست بزارم خبرم کن البته من خودم سعی میکنم پیگیر باشم که چه...

    باشه عزیزم پس وقتی نوبتم شد که پست بزارم خبرم کن البته من خودم سعی میکنم پیگیر باشم که چه وقتهایی پست میزاری
  18. یاکاموز

    رمان عشق ماندگار

    فصل بیست ششم-4 صبح که از خواب بیدار شدم اول به ساعت نگاه کردم ساعت یازده بود با دیدن پتویی که رویم کشیده شده بود به یاد اردلان افتادم و گفتم((چه موقع این پتو رو روی من کشیده که من نفهمیدم .))به اتاق خواب رفتم .اردلان نبود ملحفه تخت هم دست نخورده مانده بود ،یعنی تمام شب را نخوابیده بود. روی میز...
  19. یاکاموز

    رمان عشق ماندگار

    فصل بیست ششم-3 نگاهی به ساعت کردم هفت و بیست دقیقه بود رفتم لباسم را تعویض کردم،در آینه نگاهی به خودم انداختم آرایشم پاک نشده بود فقط یه کم رژ لب می خواستم ،موقعی که اردلان آمد،کارم تازه تمام شده بود .اردلان طبق معمول از جلوی در صدایم کرد جلو رفتم و سلام کردم . - سلام خانم،مهموناتون رفتن؟ -...
  20. یاکاموز

    مهدیه جان من فعلا از صفحه 430 شروع به تایپ کردم و دارم ادامه میدم حتما بهم خبر بده که تو خودت تا...

    مهدیه جان من فعلا از صفحه 430 شروع به تایپ کردم و دارم ادامه میدم حتما بهم خبر بده که تو خودت تا کجا پیش رفتی و من چیکار باید بکنم
بالا