نتایح جستجو

بیدلی در همه احوال، خدا با او بود او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد حافظ

تنها نگاه بود و تبسم میان ما تنها نگاه بود و تبسم! اما.... نه گاهی از تب هیجان ها بی تاب می شدیم... مشیری

تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم از که می نالی و فریاد چرا می داری. حافظ

من هم شبی به شهر تو، ره جستم ای هوس من هم لبی ز جام تو تر کردم، ای گناه زان لب، هزار ناله فروخفته در سکوت! زان شب هزار قصه فرو مرده در نگاه! می ترسم از سیاهی شبهای پر ملال می ترسم از سپیدی روزان بی امید می ترسم از سیاه، می ترسم از سپید. حسن هنرمندی

می گذرم از میان رهگذران، مات می نگرم در نگاه رهگذران، کور این همه اندوه در وجودم و من لال این همه غوغاست در کنارم و من دور. مشیری

می ترسی به تو بگویم تو از زندگی می ترسی از مرگ بیش از زندگی از عشق بیش از هر دو می ترسی به تاریکی نگاه می کنی از وحشت می لرزی و مرا در کنار خود از یاد می بری. شاملو.

گلستان میتونی هر از گاهی شاعرتو عوض کنی...;) وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست! خروش موج با من می کند نجوا: که هر کس دل به دریا زد رهایی یافت.... مرا آن دل که بر دریا زنم نیست ز پا این بند خونین بر کنم نیست امید آنکه جان خسته ام را به آن نادیده ساحل افکنم نیست! فریدون مشیری

مبهوت در این جهان چون برهوت مبهوت آه ای پدر مگر گندم چقدر شیرین بود؟ و سیب سرخ وسوسه حوا را در دامن فریب چرا افکند؟ نفرین به دیو وسوسه نفرین به هوشیاری. حمید مصدق

لبانت به ظرافت شعر شهوانی ترین بوسه ها را به شرمی چنان مبدل می کند که جاندار غارنشین از آن سود می جوید تا به صورت انسان در آید و گونه هایت با دو شیار مورب که غرور تو را هدایت می کنند و سرنوشت مرا که شب را تحمل کرده ام بی آن که به انتظار صبح مسلح بوده باشم...

سلام سروش چطوري پسر؟؟؟؟؟؟؟؟ مسنجرتو باز كن

سلام. كلاس درس چيه؟ من ديگه فكر نكنم بيام راستي تولدته؟