- من باشماکاری ندارم.
- من کارت دارم، چندلحظه بیا.
همراه امیرازاتاق بیرون امدم وروبروی افشین نشستم زن باگردن کج نگاهم می کردوچشم وابرویش راتکان می دادگاهی ازحرکاتش خنده ام می گرفت امادلم می خواست گریه کنم. افشین گفت:
- مادوساله ازدواج کردیم ویک پسرهم داریم امامن همیشه احساس کمبودکردم افسون، نمی...