پاسخش را خیلی آرام شنیدم و قطع کردم.وقتی برگشتم مادر را دیدم که بانگاهی خاص مرا می پایید ولی حرفی نزد و سر تکان داد.
سر میز شام هم نطقم کور شده بود و در سکوت غذا می خوردم.نمی فهمیدم چه شده؟صدای سام مرا به خود آورد:
-پستونک بدم خدمتتون تا در آرامش کامل تری به آن میک بزنید؟
پوزخند زدم و گفتم:
-یخ...