نتایح جستجو

  1. ariana2008

    سایه تردید

    فصل پنجم قسمت اول کتاب هندسه را باز کرده بودم تاخودم را با تمرین حل کردن سرگرم کنم اما همه ی فکرم حول مسائلی که شب پیش اتفاق افتاده بود دور می زد.صبح که از خواب بیدار شدم به مادر سفارش کردم که اگر کیوان تلفن کرد یا دنبالم آمد بگوید من نیستم.هنوز ساعتی نگذشته بود و من همچنان با افکارم کلنجار می...
  2. ariana2008

    سایه تردید

    قسمت آخر فصل 4 از تعجب دهانم باز مانده بود.مادر او به من علنا توهین کرده بود حالا من باید از او معذرت خواهی می کردم.چه قدر برایم سخت و دور از انتظار بود!محکم گفتم: -نه حاضرم بمیرم ولی غرورم رو زیر پاهای مادرت له نکنم. طوری نگاهم کرد که حاضر به خرد کردن غرورم شدم.یک نگاه عاجزانه و عاشقانه باعث...
  3. ariana2008

    سایه تردید

    فصل 4-5 شب از راه رسید و وقت بازگشت بود.دلم می خواست روزها و شب های در کنار او بودن هیچ وقت تمام نشود.دلبستگی عجیبی نسبت به او و وجود نازنینش پیدا کرده بودم.دوست داشتم همیشه در همه حال با من و برای من باشد.همان طور که نگاهش در نگاه شیفته ام گره خورده بود نجوا کرد: -شب بخیر خوب بخوابی عزیزم...
  4. ariana2008

    سایه تردید

    فصل 4-4 وقتی در معرض هوای سرد قرار گرفتم احساس تازگی کردم.موژان برای این که ما راحت باشیم تا رسیدن به رستوران مورد نظر چند قدمی جلوتر از ما حرکت می کرد تا به خیال خودش مزاحم حرف زدن ما نباشد.در افکارم غوطه ور بودم که کیوان دستم را در دست گرفت و سکوت را شکست: -ساکتی! -چی بگم که تو خوشت بیاد و...
  5. ariana2008

    سایه تردید

    فصل4-3 لین جمله اش باعث شد دلم برایش بسوزد.روی لبهی تخت نشست و همان گونه که به آهستگی و در عین حال شمرده حرف می زد ادامه داد: -اگه منو دوست داری و زندگی آیندمون برات مهمه صبور باش و سعی نکن در برابر بعضی حرف های کنایه آمیز مادرم جبهه بگیری.تنها تمنای من از تو اینه که خونسرد و بی تفاوت از کنار...
  6. ariana2008

    سایه تردید

    فصل4-2 به نیمرخش نگریستم و سکوت کردم.در حالی که دلم می خواست حرفی بزنم و پاسخ ابراز محبتش رو بدم ولی انگار دهانم قفل شده بود وفقط نگاهش کردم.جذب شخصیت پاک و صادقانه اش شده بودم.آن قدر در افکارم غرق بودم که تنها شنیدن صدای گرم و دلنشینش مرا به خود آورد: -یه خواهشی ازت دارم؟ -بفرمایید می شنوم...
  7. ariana2008

    سایه تردید

    فصل 4-1 بعد از گذراندن مراسم نامزدی احساس می کردم از دنیای قشنگ دخترانه ام فاصله گرفته ام.در کنار کیوان بودن باعث شده بود از درس و مدرسه حتی اطرافیانم غافل شوم.اما از بند بسیاری از مسائل که در دوران تجرد برام محدودیت ایجاد می کرد آزاد شدم.کیوان هیچ مخالفتی با عقاید و عملکرد های من نداشت.برای...
  8. ariana2008

    سایه تردید

    فصل3-7 یک جرعه آب نوشیدم و گفتم: -به من چه بده یک نفر دیگه ببره.چرا شهرام رو صدا نمی کنی تا امر شما رو اجرا کنه؟اون بیچاره که دست به سینه منتظر اجرای دستورات شماست خانم مدیر...من می خوام توی آشپزخونه درس بخونم. کتاب رو از دستم گرفت و خیلی محکم گفت: -خوب گوش بده ببین چی می گم امشب اینجا وقت...
  9. ariana2008

    سایه تردید

    فصل 3-6 خشم مادر و اصرار ش باعث شد که با انها همراه شوم.بلوز و شلوار ساده ای به تن کردم و بعد کمی آرایش کردم.صندل سرمه ای رنگ به رنگ لباسهایم پوشیدم و با صدای بلند اعلام کردم: -من حاضرم. مادر سر تا پایم را خریدارانه بر انداز کرد و با لبخند رضایتش را نشان داد.در حالی که روی صندلی عقب اتومبیل...
  10. ariana2008

    سایه تردید

    فصل3-5 نگاه خشمگینش برای لحظاتی دهانم را بست.خواستم پیاده شوم که در را قفل کرد و بدون این که حرفی بزند حرکت کرد.در تمام طول راه ساکت به خیابان زل زده بودم.بغض گلویم را می فشرد اما غرورم مانع از ریزش اشکهایم می شد.به خانه که رسید توقف کرد.با بغض گفتم: -در رو باز کن می خوام برم. موذیانه گفت...
  11. ariana2008

    سایه تردید

    پاسخش را خیلی آرام شنیدم و قطع کردم.وقتی برگشتم مادر را دیدم که بانگاهی خاص مرا می پایید ولی حرفی نزد و سر تکان داد. سر میز شام هم نطقم کور شده بود و در سکوت غذا می خوردم.نمی فهمیدم چه شده؟صدای سام مرا به خود آورد: -پستونک بدم خدمتتون تا در آرامش کامل تری به آن میک بزنید؟ پوزخند زدم و گفتم: -یخ...
  12. ariana2008

    سایه تردید

    فصل3-4 از در آموزشگاه بیرون آمدیم تبسم و مانیا ترجیح دادند که به جای پیاده روی با تاکسی بروند.راستش هیچ کدام حوصله ی حرف زدن نداشتیم .سر یک چهار راه مسیر من و شیدا هم از هم جدا شد و هر کدام به یک خیابان وارد شدیم.کلید انداختم و در را باز کردم و وارد حیاط شدم.انگار برای نخستین بار آن مکان رو...
  13. ariana2008

    سایه تردید

    فصل3-3 باز هم هر سه نگران به من نگاه کردند.دوان دوان به طرف دفتر مدرسه که در انتهای راهرو بود رفتم.وقتی در چارچوب در ایستادم نفس نفس می زدم و دستهایم بی اختیار می لرزیدند.آب دهانم را فرو دادم و سپیده را مخاطب قرار دادم: -خانم احتشام با من کاری دارید؟ به طرفم برگشت و گفت: -آره تو می دونی مامان...
  14. ariana2008

    سایه تردید

    فصل3-2 -البته ببخشید اگه اینو می گما حالا که خودت این موضوع رو پیش کشیدی من پاسخش رو می دم.متاسفانه تو یه کمی داری از آزادیهات سو استفاده می کنی.دختر خوب و پاک سرشتی هستی اما...این راهی که پیش گرفتی بی راهه اس.یه کمی بیشتر مراقب رفتارت باش. لبخند تلخی روی لبم نشست و نجوا کردم: -تمام سعی ام رو...
  15. ariana2008

    سایه تردید

    فصل3-1 شنبه صبح مثل همیشه شاداب و سر حال آماده رفتن به مدرسه شدم.سر میز صبحانه همه جمع بودند.با صدای بلند گفتم: -سلام صبح عالیتون بخیر. همه با لبخند به سلامم پاسخ دادند.کنار پدر نشستم.یک لحظه حس کردم که دلم می خواهد او را ببوسم خم شدم و بی محابا صورتش رو به گرمی بوسیدم.به طوری که از این حرکت...
  16. ariana2008

    سایه تردید

    فصل2-8 به اولین کسی که برخورد کردم سعید بود که با دیدنم چهره اش به بهت نشست.با خوشحالی سلام کردم و او همراه با کشیدن آه جواب سلامم رو داد که معنی اون آه عاقل اندر سفیه رو نفهمیدم.بعد از داخل شدن به سالن با تک تک اعضای خونواده روبرو شدم به جز سام هیچ کس اظهار نظر نکرد فقط نگاهم کردند.نگاه...
  17. ariana2008

    سایه تردید

    فصل2-7 -آقا لطفا فرمایشتون رو بگید کار دارم باید زودتر برگردم خونه. آه عمیقی کشید و گفت: -واقعا که خیلی حاضر جوابی.نمی دونم باید بهت چی بگم؟اصلا یک کار بهتر می آم مدرستون و با خواهرت در میون می ذارم به نظر تو این طوری بهتر نیست؟ چون این موضوع مربوط به خارج از مدرسه بود بدون این که دستپاچه شوم...
  18. ariana2008

    سایه تردید

    فصل2-6 گفتم: -من این تمرینی رو که شما حل می کنید نمی فهمم. به طرفم برگشت و گفت: -بسیار خوب دوباره توضیح می دم. وشروع کرد به توضیح آن.وقتی حل تمرین و توضیحات او تمام شد پرسید: -متوجه شدید؟ در حالی که سعی می کردم آرام و خونسرد باشم تا خنده ام نگیرد خیلی جدی گفتم: -متاسفانه نه بازم نفهمیدم. او با...
  19. ariana2008

    سایه تردید

    فصل 2-5 شب است.ستاره ها در نگاهم نقره بر زمین می پاشند.نیلوفرها بوسه می خواهند از لب هوس آلود زنبق ها.یاس های رازقی عاشقانه فضای ملکوتی شب را عطر آگین می کنند تا یاری دهند ذهنم را برای در یافتن واژه عشق... ظاهرا ماد ربا دوستی یا بهتر بگم ارتباط تلفنی بین من و عرشیا مشکلی نداشت اما با...
  20. ariana2008

    سایه تردید

    وارد سالن شدیم و او به جمع مردان پیوست و در کنار سعید جای گرفت تا سام که برای انجام کاری از منزل خارج شده بود به او بپیوندد.من هم با ژستی فاتحانه کنار شیدا که با حیرت نگاهم می کرد ایستادم و گفتم: -حال کردی دختره ی بی دست و پا به جای این لیلی بازی ها یه خورده اون مخ مبارکت را کار بنداز.عزیزم بیا...
بالا