زهره و حــامد به محله جدیدی اسباب کشی کردند.
روز بعد، ضمن صرف صبحانه، زهره متوجه شد که همسایهاش در حال آویزان کردن رختهای شسته است و گفت: «لباسها چندان تمیز نیست. انگار نمی داند چه طور لباس بشوید. احتمالا باید پودر لباس شویی بهتری بخرد.»
همسرش نگاهی کرد اما چیزی نگفت.
هربار که زهره همسایه...